یه وقتهایی باید عزمتو جزم کنی،خودت چمدونت رو ببندی،اروم و
یه وقتهایی باید عزمتو جزم کنی،خودت چمدونت رو ببندی،اروم و بی صدا از زندگی ادمها بری بیرون...باید اراده کنی اونوقت که باید بری،بری...نباید دس دس کنی...نباید دل دل کنی،نباید پات بلرزه...سست بشه ...نباید بزاری از وقت رفتن بگذره...اخه از وقتش که بگذره تموم اون لحظه های خوب مثل بستنی قیفی عصرهای تابستون اب میشه میچکه رو لباست،گند میزنه به هیکلت به زندگیت یه وقت هایی خودت باید چمدونت رو ببندی و راهی بشی باید بری دور بشی...باید بری تا نباشی....بری بدون این که ردی از خودت بزاری..یا نه بهتره یه رد کوچیک از خودت به جا بزاری... سنجاق سری...گردنبندی..عروسکی...حتی یه جا کلیدی... مسواکی...حوله ای...تا از دید اگه رفتی از جلو چشمش دور شدی،از یادش نری اراده کن همین
۷.۶k
۱۰ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.