معلم اسم دانش آموزراصداکرد،دانش آموزپای تخته رفت،معلم گفت
معلم اسم دانش آموزراصداکرد،دانش آموزپای تخته رفت،معلم گفت:شعربنی آدم رابخوان؛دانش آموزشروع کرد:بنی آدم اعضای یکدیگرندک درآفرینش زیک گوهرند،چوعضوی ب دردآورد روزگار دگرعضوهارانماندقرار،ب اینجاک رسیدمتوقف شد،معلم گفت:بقیه اش رابخوان!دانش آموزگفت:یادم نمیاد معلم گفت:یعنی چی ؟این شعرساده راهم نتونستی حفظ کنی؟دانش آموزگفت:آخرمشکل داشتم. مادرم مریض است وگوشه خانه افتاده:؛پدرم سخت کارمیکند امامخارج درمان بالاست،من بایدکارهای خانه را انجام دهم وهوای خواهروبرادرهایم راداشته باشم.ببخشید.... معلم گفت:ببخشیدهمین!مشکل داری ک داری بایدشعر روحفظ میکردی؛مشکلات توب من ربطی نداره!!! دراین لحظه دانش آموزگفت:تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید ک نامت نهند آدمی.....!
۶۳۱
۱۲ آذر ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.