.
.
چه گویمت ؟! که تو خود با خبر ز حال منی !
چو جان ، نهان شده در جسم پر ملال منی
چنین که میگذری تلخ بر من ، از سر قهر
گمان برم که غمانگیز ماه و سال منی
خموش و گوشه نشینم ، مگر نگاه توام
لطیف و دور گریزی ، مگر خیال منی
ز چند و چون شبِ دوریت چه میپرسم ؟
سیاهچشمی و خود ، پاسخ سؤال منی
چو آرزو به دلم خفتهای همیشه و حیف
که آرزوی فریبندهی محال منی
هوای سرکشی طبع من ، مکن ! که دگر
اسیر عشقی و مرغِ شکستهبال منی
ازین غمی که چنین سینهسوز " سیمین " است
چه گویمت ؟! که تو خود باخبر ز حال منی
سیمین بهبهانی
چه گویمت ؟! که تو خود با خبر ز حال منی !
چو جان ، نهان شده در جسم پر ملال منی
چنین که میگذری تلخ بر من ، از سر قهر
گمان برم که غمانگیز ماه و سال منی
خموش و گوشه نشینم ، مگر نگاه توام
لطیف و دور گریزی ، مگر خیال منی
ز چند و چون شبِ دوریت چه میپرسم ؟
سیاهچشمی و خود ، پاسخ سؤال منی
چو آرزو به دلم خفتهای همیشه و حیف
که آرزوی فریبندهی محال منی
هوای سرکشی طبع من ، مکن ! که دگر
اسیر عشقی و مرغِ شکستهبال منی
ازین غمی که چنین سینهسوز " سیمین " است
چه گویمت ؟! که تو خود باخبر ز حال منی
سیمین بهبهانی
۱.۲k
۲۵ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.