در من انگار کسی در پی انکار من است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است
یک نفر سبز چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
ای تو بیرنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی آن شبح هر شب تصویر تو نیست ؟
اگر این حادثه ی هر شب تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکی ست ؟
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آیینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من ! آن شبح شاد شبانگاه تویی
یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است
یک نفر سبز چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
ای تو بیرنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی آن شبح هر شب تصویر تو نیست ؟
اگر این حادثه ی هر شب تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکی ست ؟
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آیینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من ! آن شبح شاد شبانگاه تویی
۲.۲k
۲۶ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.