مادری ام را خیلی دوست دارم...
مادری ام را خیلی دوست دارم...
دلم ضعف میرود برای دنیای مادری
دنیایی که متعلق به خودت نیستی
همه جا حضور کسی را احساس میکنی که آنقدر بی پناه است که فقط آغوش تو آرامش میکند...
آنقدر کوچک است که دستهای تو هدایتش میکند...
آنقدر ضعیف است که شیره ی جان تو پرورشش میدهد...
مادری ام را دوست دارم ....چون به بودنم معنا میدهد
چون ارزشم را به رخم میکشدویادم میدهد هزاربار بگویم"جانم"کم است برای شنیدن "مادر"از امانت خدایم...
مادری را دوست دارم
هرچند در آیینه خودم را نمیبینم
آن زن خسته وکم خواب در قاب آیینه را تنها وقتی میشناسم که دستهای فرشته ای به گردنم گره میخورند...
مادری ام را خیلی دوست دارم....
دلم ضعف میرود برای دنیای مادری
دنیایی که متعلق به خودت نیستی
همه جا حضور کسی را احساس میکنی که آنقدر بی پناه است که فقط آغوش تو آرامش میکند...
آنقدر کوچک است که دستهای تو هدایتش میکند...
آنقدر ضعیف است که شیره ی جان تو پرورشش میدهد...
مادری ام را دوست دارم ....چون به بودنم معنا میدهد
چون ارزشم را به رخم میکشدویادم میدهد هزاربار بگویم"جانم"کم است برای شنیدن "مادر"از امانت خدایم...
مادری را دوست دارم
هرچند در آیینه خودم را نمیبینم
آن زن خسته وکم خواب در قاب آیینه را تنها وقتی میشناسم که دستهای فرشته ای به گردنم گره میخورند...
مادری ام را خیلی دوست دارم....
۵.۰k
۰۴ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.