پادشاهی درزمستان به نگهبان گفت:سردت نیست؟
پادشاهی درزمستان به نگهبان گفت:سردت نیست؟
گفت:عادت دارم.
گفت:می گویم برایت لباس گرم بیاورند.فراموش کرد.صبح جنازه نگهبان رادیدندکه روی دیوارنوشته بود:
"به سرماعادت داشتم اماوعده لباس گرمت ویرانم کرد..!
لطفا لای کنین تاآزادشم
گفت:عادت دارم.
گفت:می گویم برایت لباس گرم بیاورند.فراموش کرد.صبح جنازه نگهبان رادیدندکه روی دیوارنوشته بود:
"به سرماعادت داشتم اماوعده لباس گرمت ویرانم کرد..!
لطفا لای کنین تاآزادشم
۵۳۷
۰۶ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.