*گل بیخار*
*گل بیخار*
آوخ ایدوست بدلداری من یاری نیست
چه توانم نکنم گریه که دلداری نیست
غم هجران و وصال تو و سودای محال
چون دل غمزدهءمن که خریداری نیست
بلبل از جور خزان نالهء ناکامی را
سرگرفته است که دیگر گل و گلزاری نیست
من نپرسم که چرا یار به اغیار شدی
دانم این در همه گلشن گل بیخاری نیست
تا خیال تو انیس دل غمگینم شد
جز خیال تو مرا مونس و غمخواری نیست
راز دل باکه توان گفت در این وادی عشق
همه مستند خدایا کس هشیاری نیست
فکر آغاز و سرانجام مکن ای ساقی
که بدین دایره یک نقطه ز پرگاری نیست.
آوخ ایدوست بدلداری من یاری نیست
چه توانم نکنم گریه که دلداری نیست
غم هجران و وصال تو و سودای محال
چون دل غمزدهءمن که خریداری نیست
بلبل از جور خزان نالهء ناکامی را
سرگرفته است که دیگر گل و گلزاری نیست
من نپرسم که چرا یار به اغیار شدی
دانم این در همه گلشن گل بیخاری نیست
تا خیال تو انیس دل غمگینم شد
جز خیال تو مرا مونس و غمخواری نیست
راز دل باکه توان گفت در این وادی عشق
همه مستند خدایا کس هشیاری نیست
فکر آغاز و سرانجام مکن ای ساقی
که بدین دایره یک نقطه ز پرگاری نیست.
۵۶۴
۰۸ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.