این شعر
این شعر
آنقدر غمگین است که همین ابتدا تمام شود..
بگذار شادی بماند برای
هفت پشت روزهای پر ستاره..
بگذار زبان هیچ دردی به اعتراض باز نشود..
بگذار زخم،
زیر سانسور پانسمان از یاد برود..
بگذار رفتن،
همیشه رفتن بماند و
ماندن..،
افسانه ای در دست سرودن شود..
.
تو راست می گویی..
من.. شعرهایم نیش دارد..،
مسموم است..
فکرم آلوده است،
بس که ذهنم هنوز
مُشرف به خامیِ خیال باز می شود..
بگذار
حسادت هایم را قرقره نکنم.. حالا که
این درب اضطراری
برای خروجم، دهان گشوده است، بگذار
پاهایم غلافِ برگشتن به آغوشی شود که
جا برای نشستن من ندارد..
.
.
تو بهتر از هر کسی می دانی
که من
از این شلوغی ها..
از گم شدن در این هیاهو می ترسم..
بگذار..
در سلول به سلول شعرم،
انفرادی تبعید شوم..
من مرد عاشقانه های پر مخاطب
نیستم...
آنقدر غمگین است که همین ابتدا تمام شود..
بگذار شادی بماند برای
هفت پشت روزهای پر ستاره..
بگذار زبان هیچ دردی به اعتراض باز نشود..
بگذار زخم،
زیر سانسور پانسمان از یاد برود..
بگذار رفتن،
همیشه رفتن بماند و
ماندن..،
افسانه ای در دست سرودن شود..
.
تو راست می گویی..
من.. شعرهایم نیش دارد..،
مسموم است..
فکرم آلوده است،
بس که ذهنم هنوز
مُشرف به خامیِ خیال باز می شود..
بگذار
حسادت هایم را قرقره نکنم.. حالا که
این درب اضطراری
برای خروجم، دهان گشوده است، بگذار
پاهایم غلافِ برگشتن به آغوشی شود که
جا برای نشستن من ندارد..
.
.
تو بهتر از هر کسی می دانی
که من
از این شلوغی ها..
از گم شدن در این هیاهو می ترسم..
بگذار..
در سلول به سلول شعرم،
انفرادی تبعید شوم..
من مرد عاشقانه های پر مخاطب
نیستم...
۳.۱k
۱۴ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.