مراسم خواستگاری «دکتر ظریف» چگونه برگزار شد؟ ؛
مراسم خواستگاری «دکتر ظریف» چگونه برگزار شد؟ ؛
محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه فعلی دولت یازدهم در بخشی از خاطرات که با محمد مهدی راجی در کتاب «آقای سفیر» انجام داده است درباره ازدواجش این گونه می گوید:
«در تابستان 1358 که به تهران بازگشتم، به فاصله یک هفته به اصفهان رفتم تا خواهرم که پانزده سال از من بزرگتر بود را ببینم.
ایشان نیز خواهر یکی از دوستان خودش را به عنوان دختری متدین وانقلابی، برای ازدواج معرفی کرد.
این اولین و آخرین خواستگاری من بود. در ماه مبارک رمضان بود که روزی خواهرم آن ها را به خانه خود دعوت کرد.
دو خانم جوان آمدند، اما من دقت نکردم و حتی متوجه نشدم منظورشان کدام یکی از آنها است. مادر و پدرم هنوز در تهران بودند. بنابراین با اجازه آنها همراه خواهر و شوهرخواهرم به خواستگاری رفتیم.
ایشان همانطور که فکر می کردم، متدین و انقلابی بودند.
به یاد دارم در آن جلسه کمی قرآن و حدیث خواندم که ایشان پسندیده بودند. زمانی که به خانه بازگشتیم به مادرم اطلاع دادم که برای تشریفات به اصفهان بیایند.
نامزدی مان مصادف با شب های احیاء بود.
در شب های احیاء در اصفهان آقایی به اسم آشیخ مهدی ظاهری، دعای ابوحمزه ثمالی می خواند و هنوز هم می خواند.
ما به همراه خواهر همسرم به دعای ابوحمزه می رفتیم و این نامزدبازی ما بود.
پس از آن به دلیل این که یکی ازاقوام پدرم، مرحوم آقای میرزا محمد جعفر کازرونی توسط گروه فرقان ترور شده و فوت کرده بودند، عقد مختصری گرفتیم و بعد به مشهد مشرف شدیم. سپس بنده به تهران آمدم و از آنجا به آمریکا رفتم.
همسرم نیز به اصفهان نزد مادرش بازگشت. خانم بنده در سن 12 سالگی پدرشان را از دست داده بودند.
در آن زمان ایشان 17 سال داشتند و من 19 ساله بودم که ازدواج کردیم. جالب اینکه پسرم در سن 19 سالگی و دخترم در 17 سالگی ازدواج کردند.»
محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه فعلی دولت یازدهم در بخشی از خاطرات که با محمد مهدی راجی در کتاب «آقای سفیر» انجام داده است درباره ازدواجش این گونه می گوید:
«در تابستان 1358 که به تهران بازگشتم، به فاصله یک هفته به اصفهان رفتم تا خواهرم که پانزده سال از من بزرگتر بود را ببینم.
ایشان نیز خواهر یکی از دوستان خودش را به عنوان دختری متدین وانقلابی، برای ازدواج معرفی کرد.
این اولین و آخرین خواستگاری من بود. در ماه مبارک رمضان بود که روزی خواهرم آن ها را به خانه خود دعوت کرد.
دو خانم جوان آمدند، اما من دقت نکردم و حتی متوجه نشدم منظورشان کدام یکی از آنها است. مادر و پدرم هنوز در تهران بودند. بنابراین با اجازه آنها همراه خواهر و شوهرخواهرم به خواستگاری رفتیم.
ایشان همانطور که فکر می کردم، متدین و انقلابی بودند.
به یاد دارم در آن جلسه کمی قرآن و حدیث خواندم که ایشان پسندیده بودند. زمانی که به خانه بازگشتیم به مادرم اطلاع دادم که برای تشریفات به اصفهان بیایند.
نامزدی مان مصادف با شب های احیاء بود.
در شب های احیاء در اصفهان آقایی به اسم آشیخ مهدی ظاهری، دعای ابوحمزه ثمالی می خواند و هنوز هم می خواند.
ما به همراه خواهر همسرم به دعای ابوحمزه می رفتیم و این نامزدبازی ما بود.
پس از آن به دلیل این که یکی ازاقوام پدرم، مرحوم آقای میرزا محمد جعفر کازرونی توسط گروه فرقان ترور شده و فوت کرده بودند، عقد مختصری گرفتیم و بعد به مشهد مشرف شدیم. سپس بنده به تهران آمدم و از آنجا به آمریکا رفتم.
همسرم نیز به اصفهان نزد مادرش بازگشت. خانم بنده در سن 12 سالگی پدرشان را از دست داده بودند.
در آن زمان ایشان 17 سال داشتند و من 19 ساله بودم که ازدواج کردیم. جالب اینکه پسرم در سن 19 سالگی و دخترم در 17 سالگی ازدواج کردند.»
۴.۲k
۱۷ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.