یکی بود یکی نبود
یکی بود یکی نبود
عاشقش بودم عاشقم نبود
وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود
حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن
یکی بود یکی نبود
این داستان زندگی ماست.
همیشه همین بوده،یکی بود یکی نبود .
دراذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن،با هم ساختن
برای بودن یکی،باید دیگری نباشد.
هیچ قصه گویی نیست که داستانش اینگونه آغازشود،
که یکی بود،دیگری هم بود . همه باهم بودند .
و ما اسیراین قصه کهن،برای بودن یکی،یکی را نیست می کنیم،ازدارایی،ازآبرو،از هستی .
انگاربودنمان وابسته به نبودن دیگریست...
و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم :
"هنر نبودن دیگری" ...
* دکترعلی شریعتی*
عاشقش بودم عاشقم نبود
وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود
حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن
یکی بود یکی نبود
این داستان زندگی ماست.
همیشه همین بوده،یکی بود یکی نبود .
دراذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن،با هم ساختن
برای بودن یکی،باید دیگری نباشد.
هیچ قصه گویی نیست که داستانش اینگونه آغازشود،
که یکی بود،دیگری هم بود . همه باهم بودند .
و ما اسیراین قصه کهن،برای بودن یکی،یکی را نیست می کنیم،ازدارایی،ازآبرو،از هستی .
انگاربودنمان وابسته به نبودن دیگریست...
و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم :
"هنر نبودن دیگری" ...
* دکترعلی شریعتی*
۱.۴k
۱۹ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.