پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته ترین مهربانی
پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته ترین مهربانی
عالم، در آینه چشمان مردانه ات، کودکی هایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم.
میخواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصه هایی را خوردی که مال تو نبودند.
ببخش اگر ناخنهای ضرب دیده ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛ اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمده ام تا به جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر بلندای مزارتات بزنم. سایه ات را نمی بینم ولی همیشه در قلب منی ای پدرم
عالم، در آینه چشمان مردانه ات، کودکی هایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم.
میخواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصه هایی را خوردی که مال تو نبودند.
ببخش اگر ناخنهای ضرب دیده ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛ اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمده ام تا به جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر بلندای مزارتات بزنم. سایه ات را نمی بینم ولی همیشه در قلب منی ای پدرم
۱.۴k
۲۲ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.