طنابـــــ دار رو انداختڹ دور گردنش ↻ ↯ داشــــت میخندید↯
طنابـــــ دار رو انداختڹ دور گردنش ↻ ↯ داشــــت میخندید↯ بهش گفتڹ : چرا دارے میخندے؟
گـــــفٺ : از اینجا چشمم به مادرم افـــــتاد , داره گریہ میکنہ یاد بچگے هام افتادم... یـــاد حرف مادرم که همیشہ بهم میگفت:
هر وقت تو میخندے ، غم و غصہ هامو فراموش میکنم
الانم دارم میخندم ٺـا مادرم بخنده , ولی اون هنوز داره گریہ میکنہ
گنـــــاه گریہ های مادرم رو چگونہ قصاص کنم
گـــــفٺ : از اینجا چشمم به مادرم افـــــتاد , داره گریہ میکنہ یاد بچگے هام افتادم... یـــاد حرف مادرم که همیشہ بهم میگفت:
هر وقت تو میخندے ، غم و غصہ هامو فراموش میکنم
الانم دارم میخندم ٺـا مادرم بخنده , ولی اون هنوز داره گریہ میکنہ
گنـــــاه گریہ های مادرم رو چگونہ قصاص کنم
۹۸۱
۰۷ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.