قسم نمی خورم
قسم نمی خورم
می دانم تو می دانی
احوال درونم
برایت با هیچ با ذره ذره سلولهایم
مجسمه ای از عشق خواهم ساخت
مجسمه ای از نور .
با تن خاکیم برایت ،
عشق آسمانی ،
و با قلب کوچکم برایت،
نبض گلها را و غرش ابرها را
نقاشی خواهم کرد...
می دانم آرزویی هستند که فقط تو می توانی به آن تحقق بخشی
چقدر حقیرم که از کیسه تو می بخشم برای خودت.
خدایا ببخش که تمام آرزویم تویی
ببخش که از تو خودت را می خواهم
کاش می توانستم مزاحم تو نشوم
ولی دست خودم نیست
هر صبح با یادت
و هر شب به یادت
بیدار می شوم
و چشم می بندم
دنج خلوت قلبم
آنجا که هیچ کس اجازه ورود ندارد
اتاقی ساخته ام برایت
به رنگ غروب
و چمنزاران
با پنجره ای رو به ساحل عشق
اتاق قلبم کوچک است و چوبی
اما با گلهایی به رنگ آسمانت تزیین کرده ام
هر گوشه آن عطری دارد از خاطرات با تو بودنها
ترسی ندارم از فردا
اگر تو کنارم باشی مرگ نیز حقیر است
اگر تو مرا بخواهی هیچ نمی خواهم
برایم کافی است
و منتهی خواسته من است
می دانم تو می دانی
احوال درونم
برایت با هیچ با ذره ذره سلولهایم
مجسمه ای از عشق خواهم ساخت
مجسمه ای از نور .
با تن خاکیم برایت ،
عشق آسمانی ،
و با قلب کوچکم برایت،
نبض گلها را و غرش ابرها را
نقاشی خواهم کرد...
می دانم آرزویی هستند که فقط تو می توانی به آن تحقق بخشی
چقدر حقیرم که از کیسه تو می بخشم برای خودت.
خدایا ببخش که تمام آرزویم تویی
ببخش که از تو خودت را می خواهم
کاش می توانستم مزاحم تو نشوم
ولی دست خودم نیست
هر صبح با یادت
و هر شب به یادت
بیدار می شوم
و چشم می بندم
دنج خلوت قلبم
آنجا که هیچ کس اجازه ورود ندارد
اتاقی ساخته ام برایت
به رنگ غروب
و چمنزاران
با پنجره ای رو به ساحل عشق
اتاق قلبم کوچک است و چوبی
اما با گلهایی به رنگ آسمانت تزیین کرده ام
هر گوشه آن عطری دارد از خاطرات با تو بودنها
ترسی ندارم از فردا
اگر تو کنارم باشی مرگ نیز حقیر است
اگر تو مرا بخواهی هیچ نمی خواهم
برایم کافی است
و منتهی خواسته من است
۲.۴k
۱۲ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.