*فرشته نگهبان*
*فرشته نگهبان*
پسر داشت در خیابان حرکت می کرد که ناگهان صدایی از پشت گفت:
- اگر یک قدم دیگه جلو بری کشته می شی.
پسر ایستاد و در همان لجظه اجری از بالا افتاد جلوی پاش.
پسر نفس راحتی کشید و با تعجب دوروبرشو نگاه کرد اما کسی رو ندید.بهر حال
نجات پیدا کرده بود. به راهش ادامه داد.به محض اینکه می خواست از خیابان رد
بشه باز همان صدا گفت:
- ایست!
پسر ایستاد و در همان لحظه ماشینی با سرعت عجیبی از جلویش رد شد.بازم نجات
پیدا کرد.مرد پرسید تو کی هستی و صدا جواب داد م فرشته نگهبان ت هستم.
پسر فکری کرد و گفت:
- پس اون موقعی که من داشتم ازدواج می کردم تو کدوم گوری بودی؟
پسر داشت در خیابان حرکت می کرد که ناگهان صدایی از پشت گفت:
- اگر یک قدم دیگه جلو بری کشته می شی.
پسر ایستاد و در همان لجظه اجری از بالا افتاد جلوی پاش.
پسر نفس راحتی کشید و با تعجب دوروبرشو نگاه کرد اما کسی رو ندید.بهر حال
نجات پیدا کرده بود. به راهش ادامه داد.به محض اینکه می خواست از خیابان رد
بشه باز همان صدا گفت:
- ایست!
پسر ایستاد و در همان لحظه ماشینی با سرعت عجیبی از جلویش رد شد.بازم نجات
پیدا کرد.مرد پرسید تو کی هستی و صدا جواب داد م فرشته نگهبان ت هستم.
پسر فکری کرد و گفت:
- پس اون موقعی که من داشتم ازدواج می کردم تو کدوم گوری بودی؟
۱.۶k
۱۶ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.