صد بار گفتهام که نکن باز روسری
صد بار گفتهام که نکن باز روسری
اما بگیر حرف مرا باز سرسری
میترسم آخرش خبر فتنههای تو
با بیتهای من برسد بیت رهبری
در حیرتم چرا من سجاده گرد را
بسته خدا به خندهی چون تو سبکسری
هر دختری به چشم خطی میکشد ولی
تو زیرکی و زیره به کرمان نمیبری
خط تو را خدا به لب و چشمها کشید
جایی نخواندهام به خدا خط خوشتری
میگفت مادرت سری از دختران شهر
حق داشت، در شکستن دل از همه سری
ساکت نشستهایم من و شعر فارسی
وقتی تو کردهای هوس رقص آذری
میخورد گوشواره به موی طلاییت
میسوختم در آتش این جنگ زرگری
تنها شبیه آن ه ی پایان جادهام
دستم بگیر دست کم این بیت آخری
اما بگیر حرف مرا باز سرسری
میترسم آخرش خبر فتنههای تو
با بیتهای من برسد بیت رهبری
در حیرتم چرا من سجاده گرد را
بسته خدا به خندهی چون تو سبکسری
هر دختری به چشم خطی میکشد ولی
تو زیرکی و زیره به کرمان نمیبری
خط تو را خدا به لب و چشمها کشید
جایی نخواندهام به خدا خط خوشتری
میگفت مادرت سری از دختران شهر
حق داشت، در شکستن دل از همه سری
ساکت نشستهایم من و شعر فارسی
وقتی تو کردهای هوس رقص آذری
میخورد گوشواره به موی طلاییت
میسوختم در آتش این جنگ زرگری
تنها شبیه آن ه ی پایان جادهام
دستم بگیر دست کم این بیت آخری
۵۵۷
۳۰ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.