ای کاش میشد با نگاهت جان بگیرم
ای کاش میشد با نگاهت جان بگیرم
تا آمدی با عطر تو سامان بگیرم
من هم پرستوی دو چشمت میشوم تا....
بادست تو,با دست تو فرمان بگیرم
ای کاش میشد در بیابان نگاهت
من رخصت ابر و مه و باران بگیرم
باید که من در انتظارت باشم و سخت...
حتی سراغت را از این و آن بگیرم
در انتظارت هرشب از شوق رسیدن
از اشگ شب یا سوز دل دامان بگیرم?
شاید که در شبها برای دیدن تو....
بایدهمیشه بر سرم قرآن بگیرم
هر روز را بر میشمارم تابیایی
تا که از این افکارساده جان بگیرم
تا آمدی با عطر تو سامان بگیرم
من هم پرستوی دو چشمت میشوم تا....
بادست تو,با دست تو فرمان بگیرم
ای کاش میشد در بیابان نگاهت
من رخصت ابر و مه و باران بگیرم
باید که من در انتظارت باشم و سخت...
حتی سراغت را از این و آن بگیرم
در انتظارت هرشب از شوق رسیدن
از اشگ شب یا سوز دل دامان بگیرم?
شاید که در شبها برای دیدن تو....
بایدهمیشه بر سرم قرآن بگیرم
هر روز را بر میشمارم تابیایی
تا که از این افکارساده جان بگیرم
۱.۲k
۰۸ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.