که یاد ابــــــــــــر و ابریشــــــم و عشـــق می افتم .
که یاد ابــــــــــــر و ابریشــــــم و عشـــق می افتم .
خوب یادم هست از بهشت که آمدم ، تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم .
بس که لطیف بودم ، توی مشت دنیا جا نمی شدم .
اما زمین تیره بود .کدر بود،سفت بود و سخت.دامنم به سختی اش گرفت
و دستم به تیرگی اش آغشتــــه شد . و من هر روز
قطره قطره تیره تر شدم و ذره ذره سخت تر.من سنگ شدم و سد و دیوار.
دیگر نور از من نمی گذرد ،دیگر آب از من عبور نمیکند،
روح در من روان نیست و جان جریان ندارد.حالا تنها یادگاری ام از بهشت
و از لطافتــش ،چند قطره اشـک است که گوشه ی
دلم پنهانش کرده ام ، گریه نمی کنم تا تمام نشود ، می ترسم بعد از آن
از چشم هایم سنگ ریزه ببارد. یا لطیف! این رسم
دنیاست که اشک ، سنگ ریزه شود و روح ، سنگ و صخره ؟ این رسم
دنیاست که شیشه ها بشکند و دل های نــازک
شرحه شرحه شود؟وقتی تیره ایم ، وقتی سراپا کدریم به چشم میآییم
و دیده می شویم ، اما لطافت هر چیز که از حــد
بگذرد ، ناپدید می شود.یا لطیف ! کاشکی دوباره ، تنها مشتی از لطافتت
را به من می بخشیدی تا من می چکیـــــــــــدم و
می وزیدم و ناپدید می شدم ، مثل هوا که ناپدید است ، مثل خودت که
ناپیدایی یا لطیف !مشتی ،
تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش ...
خوب یادم هست از بهشت که آمدم ، تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم .
بس که لطیف بودم ، توی مشت دنیا جا نمی شدم .
اما زمین تیره بود .کدر بود،سفت بود و سخت.دامنم به سختی اش گرفت
و دستم به تیرگی اش آغشتــــه شد . و من هر روز
قطره قطره تیره تر شدم و ذره ذره سخت تر.من سنگ شدم و سد و دیوار.
دیگر نور از من نمی گذرد ،دیگر آب از من عبور نمیکند،
روح در من روان نیست و جان جریان ندارد.حالا تنها یادگاری ام از بهشت
و از لطافتــش ،چند قطره اشـک است که گوشه ی
دلم پنهانش کرده ام ، گریه نمی کنم تا تمام نشود ، می ترسم بعد از آن
از چشم هایم سنگ ریزه ببارد. یا لطیف! این رسم
دنیاست که اشک ، سنگ ریزه شود و روح ، سنگ و صخره ؟ این رسم
دنیاست که شیشه ها بشکند و دل های نــازک
شرحه شرحه شود؟وقتی تیره ایم ، وقتی سراپا کدریم به چشم میآییم
و دیده می شویم ، اما لطافت هر چیز که از حــد
بگذرد ، ناپدید می شود.یا لطیف ! کاشکی دوباره ، تنها مشتی از لطافتت
را به من می بخشیدی تا من می چکیـــــــــــدم و
می وزیدم و ناپدید می شدم ، مثل هوا که ناپدید است ، مثل خودت که
ناپیدایی یا لطیف !مشتی ،
تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش ...
۷۰۲
۱۱ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.