عجب وفايى دارد اين دلتنگى...!
عجب وفايى دارد اين دلتنگى...!
تنهاش که ميزاري مىرى تو جمع و کلى ميگى و ميخندي....
بعد که از همه جدا شدي از کنج تاريکى مياد بيرون مى ايسته بغل دستت.....دست گرمشو ميزاره رو شونت برميگرده در گوشت ميگه:
خوبي رفيق!؟؟ بازم خودمم و خودت...
تنهاش که ميزاري مىرى تو جمع و کلى ميگى و ميخندي....
بعد که از همه جدا شدي از کنج تاريکى مياد بيرون مى ايسته بغل دستت.....دست گرمشو ميزاره رو شونت برميگرده در گوشت ميگه:
خوبي رفيق!؟؟ بازم خودمم و خودت...
۱۴۸
۱۸ دی ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.