ی وقتایی هست....
ی وقتایی هست....
ک همینطور یهویی و بی دلیل از همه چیز سیر میشم...
از همه چیز خسته میشم...
بغض میکنم...
دلم تنگ میشه...
اما نمیدونم واسه چی و واسه کی....
فقط از ته دلم حس میکنم ک خیلی خستم...
حس میکنم ک دیگه توان ندارم....
حس میکنم ک غمگین ترین آدم دنیا خودمم و کسی نمیتونه درکم کنه....
هی..................
میدونی چیه.....
همه مشکلم اینه ک ،
هنوز نتونستم بفهمم این شکستگی از کجاست ک نمیتونم ترمیمش کنم.....
ی وقتایی مث الان غرق افکار خودم میشم و بی توقف تایپ میکنم....
هه! مسخرست اما فک کنم خودمم دقیق نمیدونم دارم چی مینویسم...
فقط تایپ میکنم....
هرچیزی ک تو ذهن درگیرم زمزمه میشه مینویسم....
واسه دقایقی ی جورایی از دنیا کنده میشم،،فقط خودمم و خودم،،
دیگه هیچ چیز و هیچ کس رو اطرافم نمیبینم...حتی صداهارو نمیشنوم...
یعنی میشنوم،،اما مفهوم صداهارو درک نمیکنم!
فقط یک نوا تو گوشم میپیچه ، عاری از هر مفهومی.....
ی وقتایی دوس دارم چشامو ببندم و دیگه هیچی نباشه....
حتی خودم.....
ک همینطور یهویی و بی دلیل از همه چیز سیر میشم...
از همه چیز خسته میشم...
بغض میکنم...
دلم تنگ میشه...
اما نمیدونم واسه چی و واسه کی....
فقط از ته دلم حس میکنم ک خیلی خستم...
حس میکنم ک دیگه توان ندارم....
حس میکنم ک غمگین ترین آدم دنیا خودمم و کسی نمیتونه درکم کنه....
هی..................
میدونی چیه.....
همه مشکلم اینه ک ،
هنوز نتونستم بفهمم این شکستگی از کجاست ک نمیتونم ترمیمش کنم.....
ی وقتایی مث الان غرق افکار خودم میشم و بی توقف تایپ میکنم....
هه! مسخرست اما فک کنم خودمم دقیق نمیدونم دارم چی مینویسم...
فقط تایپ میکنم....
هرچیزی ک تو ذهن درگیرم زمزمه میشه مینویسم....
واسه دقایقی ی جورایی از دنیا کنده میشم،،فقط خودمم و خودم،،
دیگه هیچ چیز و هیچ کس رو اطرافم نمیبینم...حتی صداهارو نمیشنوم...
یعنی میشنوم،،اما مفهوم صداهارو درک نمیکنم!
فقط یک نوا تو گوشم میپیچه ، عاری از هر مفهومی.....
ی وقتایی دوس دارم چشامو ببندم و دیگه هیچی نباشه....
حتی خودم.....
۲۲.۸k
۲۱ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.