دیشب از بام جنون دیوانه ای افتاد و مرد
دیشب از بام جنون دیوانه ای افتاد و مرد
پیش چشم شمع ها پروانه ای افتاد و مرد
از لطافت یاد تو چون صبح گل ها خیس بود
شبنمی از پشت بام خانه ای افتاد و مرد
موی شبگونی که چنگش میزدی شب تا سحر
از سپیدی لا به لای شانه ای افتاد و مرد
ازدیاد پنجره جان قناری را گرفت
در قفس از نغمه ی مستانه ای افتاد و مرد
این کلاغ قصه را هرگز تو هم نشنیده ای
تا خودش هم قصه شد افسانه ای افتاد و مرد
پیش چشم شمع ها پروانه ای افتاد و مرد
از لطافت یاد تو چون صبح گل ها خیس بود
شبنمی از پشت بام خانه ای افتاد و مرد
موی شبگونی که چنگش میزدی شب تا سحر
از سپیدی لا به لای شانه ای افتاد و مرد
ازدیاد پنجره جان قناری را گرفت
در قفس از نغمه ی مستانه ای افتاد و مرد
این کلاغ قصه را هرگز تو هم نشنیده ای
تا خودش هم قصه شد افسانه ای افتاد و مرد
۹۲۱
۲۲ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.