من همیشه وقتی بچه بودم به یه کار مامانم خندم می گرفت ...
من همیشه وقتی بچه بودم به یه کار مامانم خندم می گرفت ...
که میشست روی زمین از روی فرش با انگشتاش آشغال هارو یکی یکی جمع میکرد
به خودم میگفتم چه مادری ساده ای دارم ،
مگه ما جارو برقی نداریم ،
جارو نداریم
آخه این چه کاریه مامان با انگشت آشغال هارو جمع میکنه !!
تا این که بزرگ شدم و غرق غصه هام بودم و به مشکلاتم فکر میکردم،
یه لحظه به خودم اومدم دیدم که دست هام پر از آشغاله که از روی فرش جمع کردم !!!
اون وقت یادم اومد که مادرم اون روزا غصه داشته و به مشکلاتش فکر میکرده.......
که میشست روی زمین از روی فرش با انگشتاش آشغال هارو یکی یکی جمع میکرد
به خودم میگفتم چه مادری ساده ای دارم ،
مگه ما جارو برقی نداریم ،
جارو نداریم
آخه این چه کاریه مامان با انگشت آشغال هارو جمع میکنه !!
تا این که بزرگ شدم و غرق غصه هام بودم و به مشکلاتم فکر میکردم،
یه لحظه به خودم اومدم دیدم که دست هام پر از آشغاله که از روی فرش جمع کردم !!!
اون وقت یادم اومد که مادرم اون روزا غصه داشته و به مشکلاتش فکر میکرده.......
۸.۹k
۱۵ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.