i was crying again, and she was giving advice to me.
i was crying again, and she was giving advice to me.
"It's easy! put your hand on his throat and press slowly, when he starts struggling with his hand and his last begging is over, you can burn his body in the cemetery of your mind for the thousandth time. Anyway..."
"this is just a fantasi in your mind."
"no one would understand..!"
دوباره داشتم گریه میکردم و اون نصیحتم می کرد.
"آب خوردنه! دستتو روی گلوش بزار و آروم آروم فشارش بده، وقتی شروع کرد به تقلا با دستاش و آخرین التماساش تموم شد، اونوقت میتونی برای بار هزارم جنازشو توی قبرستون مغزت بسوزونی..."
"این فقط یه فانتزی توی سرته..."
"هیچکس قرار نیست بفهمه....!"
"It's easy! put your hand on his throat and press slowly, when he starts struggling with his hand and his last begging is over, you can burn his body in the cemetery of your mind for the thousandth time. Anyway..."
"this is just a fantasi in your mind."
"no one would understand..!"
دوباره داشتم گریه میکردم و اون نصیحتم می کرد.
"آب خوردنه! دستتو روی گلوش بزار و آروم آروم فشارش بده، وقتی شروع کرد به تقلا با دستاش و آخرین التماساش تموم شد، اونوقت میتونی برای بار هزارم جنازشو توی قبرستون مغزت بسوزونی..."
"این فقط یه فانتزی توی سرته..."
"هیچکس قرار نیست بفهمه....!"
۶۹۵
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.