حوالی زانوی دانش آموز برگه بود. برگه های نشریه ی برکه، مش
حوالی زانوی دانش آموز برگه بود. برگه های نشریهی برکه، مشبهبه جلگه و استعاره لجن. یادداشتی با خطِ نونهالیِ آغشته به نستعلیق، درج شده بود کمی کُنجتر از کناره ی برگه. دقیقا جایی شبیه به جایش در جمع:
به من هر آنکه نزدیک
از او جدا جدا من
چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من...
مضمون زیبایی داشت و مفهومی عمیق. اما منظورش تلخ بود. تا دلت بخواهد تلخ. هیچوقت نه باز شد نه مزه شد. فقط کمی بهش اشاره شده بود. یکی دیگر از اشتباهات احساسیِ من. لاجرم زنده باد خنجر هایی که از پشت میخورند توی نقاط ضعفم. ایضا وقتی این دست بر واقعه، و آن پا بر حادثه دوخته شده باشد. خداوند شاهد است که من چیز زیادی از تو نمی خواستم. من فقط کمی از خودت را می خواستم. اما چه کنم که حرف هایمان دائما ریسک است و خندههایمان هشدار. انگار دَمِ گوشَت میگویند که برگرد به سرزمین و نفس بکش لای دیوار. به به چه بویی... عشق است و احساس است و صادقی. ما در نهایت سادگی پیش تو صادقیم. با اینکه خوب میدانی این زخم ها از دوران بستر نشینی بر تن ما نمانده...
بی خیال! ازین رو ناگهان صدا میکنند بساط گشنگی پهن است، به خدا اگر نفرمایید ناراحت میشوم. این خانه هم درسته که چند ماهیست کمی آتش گرفته، اما صدای صاحب خانه هنوز هم به گوش میرسد. پس بهتر است بروم برای مستقر شدن در پوزیشنِ بیتوجهی. خانه طاقت شعلهی بعدی را ندارد. هوا سرد است، خانه هنوز هم گرمای خودش را حفظ کرده. فرصتی باقی نمانده، فعلا وقت این است که از درون بسوزیم...
آتشِ عشق تو از جان خوشتر است
جان زِ عشقت، آتش افشان خوشتر است :)
#شاید_دلنوشته
به من هر آنکه نزدیک
از او جدا جدا من
چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من...
مضمون زیبایی داشت و مفهومی عمیق. اما منظورش تلخ بود. تا دلت بخواهد تلخ. هیچوقت نه باز شد نه مزه شد. فقط کمی بهش اشاره شده بود. یکی دیگر از اشتباهات احساسیِ من. لاجرم زنده باد خنجر هایی که از پشت میخورند توی نقاط ضعفم. ایضا وقتی این دست بر واقعه، و آن پا بر حادثه دوخته شده باشد. خداوند شاهد است که من چیز زیادی از تو نمی خواستم. من فقط کمی از خودت را می خواستم. اما چه کنم که حرف هایمان دائما ریسک است و خندههایمان هشدار. انگار دَمِ گوشَت میگویند که برگرد به سرزمین و نفس بکش لای دیوار. به به چه بویی... عشق است و احساس است و صادقی. ما در نهایت سادگی پیش تو صادقیم. با اینکه خوب میدانی این زخم ها از دوران بستر نشینی بر تن ما نمانده...
بی خیال! ازین رو ناگهان صدا میکنند بساط گشنگی پهن است، به خدا اگر نفرمایید ناراحت میشوم. این خانه هم درسته که چند ماهیست کمی آتش گرفته، اما صدای صاحب خانه هنوز هم به گوش میرسد. پس بهتر است بروم برای مستقر شدن در پوزیشنِ بیتوجهی. خانه طاقت شعلهی بعدی را ندارد. هوا سرد است، خانه هنوز هم گرمای خودش را حفظ کرده. فرصتی باقی نمانده، فعلا وقت این است که از درون بسوزیم...
آتشِ عشق تو از جان خوشتر است
جان زِ عشقت، آتش افشان خوشتر است :)
#شاید_دلنوشته
۲۴۷
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.