عشق ممنوعه (5)part
دازای: دیدی
شیطان خودشو جمعو جور میکنه و نیش خندی میزنه
شیطان: از کجا انقد مطمعنی شاید نمبخواستم ازش استفاده کنم
دازای می ایسته و دستشو میزاره زیر چونش
دازای: خب بزار ببینم،اول که بهم حمله کردی از قدرتت استفاده نکردی بعدش عصبیت کردم بازم استفاده نکردی بعدشم ماسکتو از روی صورتت برداشتمم استفاده نکردی بعدشم که دستت زخمی شد استفاده نکردی الانم استفاده نمیکنی، بیشتر بگم
شیطان دوباره چهره ی عصبی ای به خودش میگیره، حالا که فرشته ی روبه روش از بی قدرتیش خبر داشت میتونست بدون زره ای فکر بکشتش اما چرا از اولش این کارو نکرد، شیطان نیش خندی زد و از روی زمین بلند شد
شیطان: درست اما تو چرا منو نکشتی، تا جایی فهمیدوم تو یه اشراف زاده ای و میتونستی خیلی سریع از دستم خلاص شی، من حتا بهت حمله هم کردم سعی کردم بکشمت اما تو هیچ کاری نکردی حتا عصبانی هم نیستی
دازای دست به سینه شد و گفت
دازای: خب راستش برام سرگرم کننده ای خیلی وقت بود چیزی به این اندازه سرگرمم نکرده بود
شیطان به شدت عصبی میشه و داد میزنه
شیطان: مگه من وسیله ی سرگرمیم
دازای دستاشو میکنه توی جیبش
دازای: آره خیلیم کوتوله ای
شیطان دست سالمشو مشت میکنه و با همون به سمت دازای همله میکنه
شیطان: به کی گفتی کوتوله
دازای همون طور که دستاش توی جیباش بودن از حمله ی شیطان جاخالی میده و هم زمان میگه
دازای: اوی اوی اوی اگه جات بودم این شکلی به یه ولی احد حمله نمیکردم
شیطان وایمیسته خیلی تعجب نکرد پس واسه همینه به تخمشم حسابش نمیکنه
شیطان: به تخمم که ولی احدی
دازای شکل بی حالا رو میگیره
دازای: لاقل یکمی میترسیدی ما هم بخندیم
شیطان دست به کمر میشه و کمی خم میشه
شیطان: اگه این شکلیه منم پسر مشاور سومم
دازای: عه پسر مشاور سوم اینجا چیکار میکنه
شیطان دست به سینه میشه
شیطان: به تو چه
دازای: عجبا هویج بی تربیت
شیطان اعصابش شخمی میشه و دست به یقه ی دازای میشه
شیطان: هوی منو هویج صدا نکن من اسم دارم دراز بانداژی
دازای: خب باهوش اسمتو باید از کجا بدونم
شیطان یقه ی دازای رو ول میکنه
شیطان: خب تو هم نگفنی
دازای یقشو درست میکنه
دازای: خب من اول میگم، اسم من اوسامو دازایه
شیطان:ناکاهارا چویا
دازای: خوش ب... وایسا گفتی اسمت چویا عه
چویا سرشو تکون میده
دازای: اسم واقعیته دیگه
چویا: عجب اسکلی هستی آره
دازای: وایسا چویا که اسم پسره یعنی تو پسری؟ وای خدای من
چویا دندون قروچه ای میکنه و داد میزنه
چویا: معلومه که پسرم احمق پس فک میکردی چیم
دازای: خب نه هیکل نه قد و نه صورت پسرونه داری آخه من چرا باید فک کنم پسری فک کردم خودتو جای پسرا جا زدیو دختری
چویا: صدا به این واضحی رو نمیشنوی
دازای: گفتم که فک کردم خودتو جای پسرا جا زدی
ادامه دارد...
شیطان خودشو جمعو جور میکنه و نیش خندی میزنه
شیطان: از کجا انقد مطمعنی شاید نمبخواستم ازش استفاده کنم
دازای می ایسته و دستشو میزاره زیر چونش
دازای: خب بزار ببینم،اول که بهم حمله کردی از قدرتت استفاده نکردی بعدش عصبیت کردم بازم استفاده نکردی بعدشم ماسکتو از روی صورتت برداشتمم استفاده نکردی بعدشم که دستت زخمی شد استفاده نکردی الانم استفاده نمیکنی، بیشتر بگم
شیطان دوباره چهره ی عصبی ای به خودش میگیره، حالا که فرشته ی روبه روش از بی قدرتیش خبر داشت میتونست بدون زره ای فکر بکشتش اما چرا از اولش این کارو نکرد، شیطان نیش خندی زد و از روی زمین بلند شد
شیطان: درست اما تو چرا منو نکشتی، تا جایی فهمیدوم تو یه اشراف زاده ای و میتونستی خیلی سریع از دستم خلاص شی، من حتا بهت حمله هم کردم سعی کردم بکشمت اما تو هیچ کاری نکردی حتا عصبانی هم نیستی
دازای دست به سینه شد و گفت
دازای: خب راستش برام سرگرم کننده ای خیلی وقت بود چیزی به این اندازه سرگرمم نکرده بود
شیطان به شدت عصبی میشه و داد میزنه
شیطان: مگه من وسیله ی سرگرمیم
دازای دستاشو میکنه توی جیبش
دازای: آره خیلیم کوتوله ای
شیطان دست سالمشو مشت میکنه و با همون به سمت دازای همله میکنه
شیطان: به کی گفتی کوتوله
دازای همون طور که دستاش توی جیباش بودن از حمله ی شیطان جاخالی میده و هم زمان میگه
دازای: اوی اوی اوی اگه جات بودم این شکلی به یه ولی احد حمله نمیکردم
شیطان وایمیسته خیلی تعجب نکرد پس واسه همینه به تخمشم حسابش نمیکنه
شیطان: به تخمم که ولی احدی
دازای شکل بی حالا رو میگیره
دازای: لاقل یکمی میترسیدی ما هم بخندیم
شیطان دست به کمر میشه و کمی خم میشه
شیطان: اگه این شکلیه منم پسر مشاور سومم
دازای: عه پسر مشاور سوم اینجا چیکار میکنه
شیطان دست به سینه میشه
شیطان: به تو چه
دازای: عجبا هویج بی تربیت
شیطان اعصابش شخمی میشه و دست به یقه ی دازای میشه
شیطان: هوی منو هویج صدا نکن من اسم دارم دراز بانداژی
دازای: خب باهوش اسمتو باید از کجا بدونم
شیطان یقه ی دازای رو ول میکنه
شیطان: خب تو هم نگفنی
دازای یقشو درست میکنه
دازای: خب من اول میگم، اسم من اوسامو دازایه
شیطان:ناکاهارا چویا
دازای: خوش ب... وایسا گفتی اسمت چویا عه
چویا سرشو تکون میده
دازای: اسم واقعیته دیگه
چویا: عجب اسکلی هستی آره
دازای: وایسا چویا که اسم پسره یعنی تو پسری؟ وای خدای من
چویا دندون قروچه ای میکنه و داد میزنه
چویا: معلومه که پسرم احمق پس فک میکردی چیم
دازای: خب نه هیکل نه قد و نه صورت پسرونه داری آخه من چرا باید فک کنم پسری فک کردم خودتو جای پسرا جا زدیو دختری
چویا: صدا به این واضحی رو نمیشنوی
دازای: گفتم که فک کردم خودتو جای پسرا جا زدی
ادامه دارد...
۶.۱k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.