خاطرات..
یه روزهایی تو بچگیا بود از سر بی کاری یعنی یکی از تفریحات لاکچری و پر هیجان محسوب میشد میرفتیم سر ظهر زنگ در خونه هارو میزدیم فرار میکردیم .هر کی عقب میموند کتکرو میخورد امکانات مثل امروز نبود ولی همین شیطنتا بی تکرار بود و خاطره شد ♥️ ...یادش بخیر. ..
یه روز که رفته بودیم عملیات زنگ در خونه یکی از معلمامون بدونه اینکه بدونیم خونش اونجاست رو زدیم معلم ریاضی. چه جلادی هم بود فرداش تومدرسه حسابی از خجالتمون در اومد ...شانسی که من اوردم منو نشناخته بود. من تو کلاسش نبودم .🤨🥶🙈....
خاطرات♥️
یه روز که رفته بودیم عملیات زنگ در خونه یکی از معلمامون بدونه اینکه بدونیم خونش اونجاست رو زدیم معلم ریاضی. چه جلادی هم بود فرداش تومدرسه حسابی از خجالتمون در اومد ...شانسی که من اوردم منو نشناخته بود. من تو کلاسش نبودم .🤨🥶🙈....
خاطرات♥️
۸.۸k
۱۸ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.