سناریو از جونگکوکی
p¹:
به مهمونی مجللی دعوت شده بودی که فقط مافیا ها دعوت بودن!
دختر یکی از ابر قدرت های کره بودی و خب طبیعتاً اگه به این مهمونی دعوت نمیشدی جای تعجب داشت.
بعد از نشستن توی ماشین لیست کسایی که به مهمونی اومده بودن رو خوندی: اقای هان سون بونگ
کیم جه ری
پارک سونگمین
جئون جونگکوک؟؟
زمزمه وار غرغر کردی: اونم میاد؟؟
بزارید معرفی کنم..جئون جونگ کوک یکی از بزرگترین مافیا های کره و دوست یا میشه گفت همکار و فرد مورد اعتماد پدرت!
به مکان مورد نظر رسیدی و از ماشین پیاده شدی
از روی فرش قرمز رنگی که روی زمین و پله ها پهن شده بود عبور کردی و وارد سالن شدی
آهنگ آروم و ملایمی پخش شده بود و سر تا سر سالن پر از میز های مشروبات بود
سمت میز رفتی و لیوانی که توش ویسکی بود رو برداشتی
نگاهتو چرخوندی و با لبخند به بقیه سر تکون دادی
همیشه با همه مهربون بودی پس اینکه با بقیه افراد هم گرم باشی چیز عجیبی نبود
جرعه جرعه از لیوانت مینوشیدی و به موزیک گوش میکردی که چشمت به ظاهرش افتاد
کت شلوار و پیرهن مشکی، موهایی که به طور جذابی روی پیشونیش ریخته بود ، ساعت مشکی رنگش ، چشماش، خال زیر لبش، و...
بی تفاوت بهش نگاه کردی و نگاهتو چرخوندی
با اومدن پسر عموت به سمتت بلند شدی و ادای احترام کردی
پسر عموت بی هوا و بدون اجازه خودت بغلت کرد و دستشو بین بند های نازک لباست کشید
از بغلش بیرون اومدی و با لبخند ازشون فاصله گرفتی
سمت میز رفتی و گوشیتو برداشتی
بعد از برداشتن گوشیت از روی میز ، برگشتی و با چهره جونگکوک که قرمز بود مواجه شدی: تو بغلش راحت بودی خانم؟؟
از چهره عصبیش ترسیدی و البته حق هم داشتی!
فَک قفل شده و ابرو هایی که بالا رفته بود!
بدون مکث یا کمی صحبت دستتو گرفت و تورو به سمت میز خودش برد
روی صندلی نشست و صندلی کناری خودش رو که برات بیرون کشیده بود رو نشون داد: میشینی یا نه؟
روی صندلی نشستی و بهش خیره شدی
لبش رو بین دندون هاش گرفت و فشار داد: لباست نازکه و سفید! به راحتی تونست بدنتو از روی لباس لمس و احساس کنه این از این! لباست بازه و دست لجنشو روی کمرت کشید! اینم از این!
کت یا پالتویی نداری که خودتو باهاش بپوشونی..اینم یکی دیگه! بازم براتون بگم خانم؟؟
لبتو آروم گزیدی و لبخند زدی
بهت خیره شد و طوری که انگار درد داره ابرو هاش رو در هم برد: نه نه..الان نباید با برق لب هات فریب بخورم!!
افراد و کسایی که به مهمونی دعوت شده بودن کم کم بهتون ملحق شدن و بعضی از اونها دور میز شما نشستن
یکی از کسایی که دور میزتون نشسته بود کنارت نشست و دستشو روی رونت گذاشت:هوانگ جین هستم؛ ا.ت شی؟ فکر نمیکردم انقدر زیبا باشی که بتونی اغوام کنی چون...
هنوز حرفش تموم نشده بود که اسلحه ایی از سمت کوک سمتش قرار گرفت
به مهمونی مجللی دعوت شده بودی که فقط مافیا ها دعوت بودن!
دختر یکی از ابر قدرت های کره بودی و خب طبیعتاً اگه به این مهمونی دعوت نمیشدی جای تعجب داشت.
بعد از نشستن توی ماشین لیست کسایی که به مهمونی اومده بودن رو خوندی: اقای هان سون بونگ
کیم جه ری
پارک سونگمین
جئون جونگکوک؟؟
زمزمه وار غرغر کردی: اونم میاد؟؟
بزارید معرفی کنم..جئون جونگ کوک یکی از بزرگترین مافیا های کره و دوست یا میشه گفت همکار و فرد مورد اعتماد پدرت!
به مکان مورد نظر رسیدی و از ماشین پیاده شدی
از روی فرش قرمز رنگی که روی زمین و پله ها پهن شده بود عبور کردی و وارد سالن شدی
آهنگ آروم و ملایمی پخش شده بود و سر تا سر سالن پر از میز های مشروبات بود
سمت میز رفتی و لیوانی که توش ویسکی بود رو برداشتی
نگاهتو چرخوندی و با لبخند به بقیه سر تکون دادی
همیشه با همه مهربون بودی پس اینکه با بقیه افراد هم گرم باشی چیز عجیبی نبود
جرعه جرعه از لیوانت مینوشیدی و به موزیک گوش میکردی که چشمت به ظاهرش افتاد
کت شلوار و پیرهن مشکی، موهایی که به طور جذابی روی پیشونیش ریخته بود ، ساعت مشکی رنگش ، چشماش، خال زیر لبش، و...
بی تفاوت بهش نگاه کردی و نگاهتو چرخوندی
با اومدن پسر عموت به سمتت بلند شدی و ادای احترام کردی
پسر عموت بی هوا و بدون اجازه خودت بغلت کرد و دستشو بین بند های نازک لباست کشید
از بغلش بیرون اومدی و با لبخند ازشون فاصله گرفتی
سمت میز رفتی و گوشیتو برداشتی
بعد از برداشتن گوشیت از روی میز ، برگشتی و با چهره جونگکوک که قرمز بود مواجه شدی: تو بغلش راحت بودی خانم؟؟
از چهره عصبیش ترسیدی و البته حق هم داشتی!
فَک قفل شده و ابرو هایی که بالا رفته بود!
بدون مکث یا کمی صحبت دستتو گرفت و تورو به سمت میز خودش برد
روی صندلی نشست و صندلی کناری خودش رو که برات بیرون کشیده بود رو نشون داد: میشینی یا نه؟
روی صندلی نشستی و بهش خیره شدی
لبش رو بین دندون هاش گرفت و فشار داد: لباست نازکه و سفید! به راحتی تونست بدنتو از روی لباس لمس و احساس کنه این از این! لباست بازه و دست لجنشو روی کمرت کشید! اینم از این!
کت یا پالتویی نداری که خودتو باهاش بپوشونی..اینم یکی دیگه! بازم براتون بگم خانم؟؟
لبتو آروم گزیدی و لبخند زدی
بهت خیره شد و طوری که انگار درد داره ابرو هاش رو در هم برد: نه نه..الان نباید با برق لب هات فریب بخورم!!
افراد و کسایی که به مهمونی دعوت شده بودن کم کم بهتون ملحق شدن و بعضی از اونها دور میز شما نشستن
یکی از کسایی که دور میزتون نشسته بود کنارت نشست و دستشو روی رونت گذاشت:هوانگ جین هستم؛ ا.ت شی؟ فکر نمیکردم انقدر زیبا باشی که بتونی اغوام کنی چون...
هنوز حرفش تموم نشده بود که اسلحه ایی از سمت کوک سمتش قرار گرفت
۲۶.۵k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.