فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:54
.............................................................
کره شمالی عمارت/
کوک از جاش بلند شد و سمت جیمین و رزی رفت...
کوک: اوکی من با اینا مشکل ندارم.. فقط شما همو دوست دارین؟!
لحنش آروم بود و اما محکم..
رزی میدونست اگر بگه نه .. ممکنه بخاطر اونا هردو تیم باهم دیگه مشکل داشته باشن!
رزی: آره!
جیمین با تعجب به رزی نگاه کرد.. رزی سرفه الکی کرد و جیمین سریع روشو برگردون
جیمین: منم دوسش دارم
کوک: خب چ کاریه.. اتاقتون رو باهم یکی کنید هوم ؟!
رزی: (ای بر پدرت کوک)
جیمین: باشه..
جنی: من گشنمه چیزی هست بخوریم ؟!
کوک که تا اون لحظه توجه ای به جنی نکرده بود اینبار با تعجب برگشت و به جنی نگاه کرد.. این همون آدم چند ساعت پیشه؟!
این سوال توی ذهنش بود ولی سکوت رو ترجیح داد...
جین: فعلا بیاین بهتون بگم ما چرا اومدیم بعد کوفت بخورید..
جنی: عهه زشته هیونگ کوفت چیه بگو غذا!
جین: هرچی.. گوش کنید برای فردا شب باید یه ازدواج الکی بسازیم.. و پسر شهروند هم اونجاست...
جنی: کی دعوتش میکنه؟! اصن مطمئنی میاد؟!
جین: جنی تو رو جدت ۵دقیقه خفه شو حرفمو تموم کنم.. خب داشتم میگفتم.. جیمین تو باید گوشی یکی از دوستای پسر شهروند رو هک کنی! من مشخصات رو امشب برات میفرستم.. جنی و تهیونگ این ازدواج شماست
جنی: نمیخوام.. چ حرفیههه من ازدواج نمی کنم.. من نمیخوام
نمیخوام رو کش دار گفت جین که دیگه عصاب براش نمونده بود محکم زد رو پیشونی خودش بقیه هم که از کار جین خندشون گرفته بود جرعت نداشتن.. تکون بخورن
جین: یا مسیح جنی این واقعی نیست فقط برای مأموریته
تهیونگ: بچه ها نگاه کنید من دارم از خوشحالی بال درمیارم..
تهیونگ با تمسخر گفت و خنده ی همه بلند شد..
جین: موندم کی شمارو استخدام کرده...
بهرحال.. همینی که جیمین گوشی دوستشو هک میکنه و بهش پیام میده که حتما باید به اون عروسی بیان.. و کشتن اون آدما با جنی و تهیونگه!
جنی با یادآوری شرط تهیونگ چشماش گرد شد..
جنی: بدبخت شدم رفت*زیرلب*
پارت:54
.............................................................
کره شمالی عمارت/
کوک از جاش بلند شد و سمت جیمین و رزی رفت...
کوک: اوکی من با اینا مشکل ندارم.. فقط شما همو دوست دارین؟!
لحنش آروم بود و اما محکم..
رزی میدونست اگر بگه نه .. ممکنه بخاطر اونا هردو تیم باهم دیگه مشکل داشته باشن!
رزی: آره!
جیمین با تعجب به رزی نگاه کرد.. رزی سرفه الکی کرد و جیمین سریع روشو برگردون
جیمین: منم دوسش دارم
کوک: خب چ کاریه.. اتاقتون رو باهم یکی کنید هوم ؟!
رزی: (ای بر پدرت کوک)
جیمین: باشه..
جنی: من گشنمه چیزی هست بخوریم ؟!
کوک که تا اون لحظه توجه ای به جنی نکرده بود اینبار با تعجب برگشت و به جنی نگاه کرد.. این همون آدم چند ساعت پیشه؟!
این سوال توی ذهنش بود ولی سکوت رو ترجیح داد...
جین: فعلا بیاین بهتون بگم ما چرا اومدیم بعد کوفت بخورید..
جنی: عهه زشته هیونگ کوفت چیه بگو غذا!
جین: هرچی.. گوش کنید برای فردا شب باید یه ازدواج الکی بسازیم.. و پسر شهروند هم اونجاست...
جنی: کی دعوتش میکنه؟! اصن مطمئنی میاد؟!
جین: جنی تو رو جدت ۵دقیقه خفه شو حرفمو تموم کنم.. خب داشتم میگفتم.. جیمین تو باید گوشی یکی از دوستای پسر شهروند رو هک کنی! من مشخصات رو امشب برات میفرستم.. جنی و تهیونگ این ازدواج شماست
جنی: نمیخوام.. چ حرفیههه من ازدواج نمی کنم.. من نمیخوام
نمیخوام رو کش دار گفت جین که دیگه عصاب براش نمونده بود محکم زد رو پیشونی خودش بقیه هم که از کار جین خندشون گرفته بود جرعت نداشتن.. تکون بخورن
جین: یا مسیح جنی این واقعی نیست فقط برای مأموریته
تهیونگ: بچه ها نگاه کنید من دارم از خوشحالی بال درمیارم..
تهیونگ با تمسخر گفت و خنده ی همه بلند شد..
جین: موندم کی شمارو استخدام کرده...
بهرحال.. همینی که جیمین گوشی دوستشو هک میکنه و بهش پیام میده که حتما باید به اون عروسی بیان.. و کشتن اون آدما با جنی و تهیونگه!
جنی با یادآوری شرط تهیونگ چشماش گرد شد..
جنی: بدبخت شدم رفت*زیرلب*
۴.۱k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.