دازای اوسامو عشق پنهان من
چویا رفت تو آشپز خونه و دازای رو تخت
نشست بود و داشت بیرون نگاه میکرد
£ببخشید سرورم شما اینجا چی کار داشتین
€هیچی بهم گفتن این جنگل قشنگه منم اومدم
£آهان آخه بعضی وقتا می اومدم شهر درمورد یه افسانه حرف میزدن و میگفتم به خاندان سلطنتی صدمه میزنه
€آره منم شنیدم ولی همش خرافاته
چویا غذا رو آورد سمت دازای و اونا بعد از ۱۰ دقیقه تموم کردن
€اریگاتو چویا
£خواهش میکنم ببخشید سرورم من کار دارم باید برم تو جنگل اینجا بمونید تا برگردم
€منم باهات میام باید این جنگل زیبارو ببینم
•جنگل که نه اقیانوس چشم های تو
£باشه اینجا خیلی خوشگله باید تک تک جاهاش بینید
بله ولیعد کشور توی نگاه اول عاشق چویا شده بود اون دوتا باهام تو جنگل میگشتن و چویا تمام اطلاعات کی داشت به دازای میگفت
توی راه بودن دازای از یه گل رز سرخ و کند و گذاشت بین موهای چویا
£اهااا..ام(خجالت)
€خوشگل تر شدی فکنم دیگه حالم خوب شده من دیگه میرم شاید دوباره همو ببینیم سایونورا چویا
£چه دیدار کوتاهی منم خوشحال شدم از دیدنتون سایونورا سرورم
چویا احترام کوتاهی میزاره
€نیازی به احترام نیست
و دازای رفت و به سمت قصر حرکت کرد
و با نگاه جدی واردش شد و داشت توی حیاط قدم میزد و به چویا فکرد میکرد و بوی بهارنارنج موهاشو حس میکرد که با صدای خدمت کار به خودش اومد
؟؟:قربان برادرتون توی اتاق منتظرتون هستن
€برادرم کونیکیدا قرار بود بیاد
=بله سرورم بهتون گفته بودم
€اصلا یادم رفت
رفت و در اتاقشو باز کرد و کسی رو دید از خوشحالی بال درآورد
€رانپو
/داداشی(🤣)
پرید تو بغل دادش بزرگترش
نکته:رانپو ۶ سال از دازای کوچیک تره)
€خوش اومدی کوچولو خان
/من کوچولو نیستم
€بیخیال خوبی تو سفرت چطور بود
/هی بد نیستم آره خوب بود
و این دوتا گرم گفتوگو بودن
و......
_________________________________________________________________________
نشست بود و داشت بیرون نگاه میکرد
£ببخشید سرورم شما اینجا چی کار داشتین
€هیچی بهم گفتن این جنگل قشنگه منم اومدم
£آهان آخه بعضی وقتا می اومدم شهر درمورد یه افسانه حرف میزدن و میگفتم به خاندان سلطنتی صدمه میزنه
€آره منم شنیدم ولی همش خرافاته
چویا غذا رو آورد سمت دازای و اونا بعد از ۱۰ دقیقه تموم کردن
€اریگاتو چویا
£خواهش میکنم ببخشید سرورم من کار دارم باید برم تو جنگل اینجا بمونید تا برگردم
€منم باهات میام باید این جنگل زیبارو ببینم
•جنگل که نه اقیانوس چشم های تو
£باشه اینجا خیلی خوشگله باید تک تک جاهاش بینید
بله ولیعد کشور توی نگاه اول عاشق چویا شده بود اون دوتا باهام تو جنگل میگشتن و چویا تمام اطلاعات کی داشت به دازای میگفت
توی راه بودن دازای از یه گل رز سرخ و کند و گذاشت بین موهای چویا
£اهااا..ام(خجالت)
€خوشگل تر شدی فکنم دیگه حالم خوب شده من دیگه میرم شاید دوباره همو ببینیم سایونورا چویا
£چه دیدار کوتاهی منم خوشحال شدم از دیدنتون سایونورا سرورم
چویا احترام کوتاهی میزاره
€نیازی به احترام نیست
و دازای رفت و به سمت قصر حرکت کرد
و با نگاه جدی واردش شد و داشت توی حیاط قدم میزد و به چویا فکرد میکرد و بوی بهارنارنج موهاشو حس میکرد که با صدای خدمت کار به خودش اومد
؟؟:قربان برادرتون توی اتاق منتظرتون هستن
€برادرم کونیکیدا قرار بود بیاد
=بله سرورم بهتون گفته بودم
€اصلا یادم رفت
رفت و در اتاقشو باز کرد و کسی رو دید از خوشحالی بال درآورد
€رانپو
/داداشی(🤣)
پرید تو بغل دادش بزرگترش
نکته:رانپو ۶ سال از دازای کوچیک تره)
€خوش اومدی کوچولو خان
/من کوچولو نیستم
€بیخیال خوبی تو سفرت چطور بود
/هی بد نیستم آره خوب بود
و این دوتا گرم گفتوگو بودن
و......
_________________________________________________________________________
۷۲۸
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.