وقتی رییس مافیا عاشقت میشه پارت ۲۷
.هیچکدوم و نداشتم فقط و فقط خشم بود ....
تهیون: عموو
جیمین: جونم
تهیون: چرا داری گریه میکنی
جیمین: من؟؟
تهیون: هممم اره ....نگاه اشکت...بزار برات پاکش کنم ...
و بعد با اون دستای کوچیک و نرمش اشکت گوشه چشم جیمین و پاک کرد ..
جیمین: میشه دستات و روی صورتم بکشی
تهیون: چرا
جیمین: دستات...نرمن ...من یاد یکی میندازن ..
دقیقا اون دستا جیمین و یاد لِنا مینداخت همیشه وقتی جیمین ناراحت می شد لِنا بود که با دستای نرمش اشکای صورت جیمین و پاک میکرد ....
جیمین: دوسشون دارم
تهیون: همم باشه😇
جیمین : خبب رسیدیمم
تهیون: کجاااا
جیمین : اینجاااا
بع جیمین در و باز کرد
تهیون: واییییی
یه سالن بزرگ با یه عالمه چرغ و قفسه های کتاب که به اتاق جلوه قشنگی داده بودن ....
جیمین: قشنگه
تهیون: خیلی...مامانم همیشه میگه هر وقت بزلگ تر شدم باید همیسه کتاب های زیادی بخونم(طرز بچگونه از این به بعد مینویسم😁)
جیمین سرشو تکون داد و گفت: هممم ...بیا بریم اونجا بشینیم..
جیمین تهیون و نشون رو میز و جلوش وایساد ..
جیمین: خب ...می تونم ازت سوال بپرسم؟
تهیون : همم اره
جیمین دستاشو گذاشت دوطرف تهیون...
جیمین: اممم اسممتو بهم میگی؟
تهیون: اشمم کیم تهیونه....بهت اراجه میدم تهیون صدا بُکُلی...
جیمین از طرز حرف زدن تهیون خندش گرفت ...
جیمین: فک کنم منظورت اجازه ارهه
تهیون: حلا هر چی ...میگم اون و میدی من
جیمین: چیو
جیمین رد دست تهیون و گرفت تا رسید به یه گوی اکلیلی ...
جیمین: هممم اینو میخوای؟....
تهیون: اهوم
جیمین: یه شرطی داره...
تهیون: چه شلطی
جیمین: اممم باید با هم دوست بشیم ...قبوله
تهیون: نههههه....
جیمین: چرااا
تهیون: اونوقت منم مثل عمو کوک میزنی...
جیمین که پاچیده بود از خنده جلوی خودشو گرفت ...تاحالا اینجوری نخندیده بود
جیمین: نه نه ...نمیزنم قول میدم
تهیون: قوللللل
بعد انگش کوچیکه دستشو اورد جلو ...ایییی اندازه نخود بود ...جیمینم یه لبخند زد و انگشت کوچیکشو قفل دست تهیون کرد و گفت: قول ( فک کنید جیمین خودش انگشتاش کوچیکه بچش چی بشه🥺🥺ایییی نننه دلم براش رف)
بعد هر رو خندیدن....
جیمین: دوستم
تهیون: بله
جیمین : می تونم ازت یه سوال دیگ بپرسم
تهیون: چقد اخه سوآل میپلسی
جیمین: عااا....معذرت میخوام اخریشه
تهیون: بپلس
جیمین:بابات....بابات کجاس؟....همیشه با عمو کوک بودین ؟...مامانت با کسی ازدواج کرده؟..ناپدری داری؟....
تهیون: قرار بود یدونه پلسی...
جیمین:...فقط همینا
تهیون: بابام نمیدونم پجایه...مامانم میگه اون لفته یه جای دور ولی دوسمون داله...منمممم خیلییی دوشش دالممم...پاش میشد بهش بگممم....
جیمین:منم دوست دارم....
تهیون: چی
جیمین: هیچی هیچی...میخوای یه چیزی بخوری ....گشنت نیس
تهیون: خیلییی
جیمین یه لب خند زد و اسم تهیونگ و صدا زد ....
تهیون: عموو
جیمین: جونم
تهیون: چرا داری گریه میکنی
جیمین: من؟؟
تهیون: هممم اره ....نگاه اشکت...بزار برات پاکش کنم ...
و بعد با اون دستای کوچیک و نرمش اشکت گوشه چشم جیمین و پاک کرد ..
جیمین: میشه دستات و روی صورتم بکشی
تهیون: چرا
جیمین: دستات...نرمن ...من یاد یکی میندازن ..
دقیقا اون دستا جیمین و یاد لِنا مینداخت همیشه وقتی جیمین ناراحت می شد لِنا بود که با دستای نرمش اشکای صورت جیمین و پاک میکرد ....
جیمین: دوسشون دارم
تهیون: همم باشه😇
جیمین : خبب رسیدیمم
تهیون: کجاااا
جیمین : اینجاااا
بع جیمین در و باز کرد
تهیون: واییییی
یه سالن بزرگ با یه عالمه چرغ و قفسه های کتاب که به اتاق جلوه قشنگی داده بودن ....
جیمین: قشنگه
تهیون: خیلی...مامانم همیشه میگه هر وقت بزلگ تر شدم باید همیسه کتاب های زیادی بخونم(طرز بچگونه از این به بعد مینویسم😁)
جیمین سرشو تکون داد و گفت: هممم ...بیا بریم اونجا بشینیم..
جیمین تهیون و نشون رو میز و جلوش وایساد ..
جیمین: خب ...می تونم ازت سوال بپرسم؟
تهیون : همم اره
جیمین دستاشو گذاشت دوطرف تهیون...
جیمین: اممم اسممتو بهم میگی؟
تهیون: اشمم کیم تهیونه....بهت اراجه میدم تهیون صدا بُکُلی...
جیمین از طرز حرف زدن تهیون خندش گرفت ...
جیمین: فک کنم منظورت اجازه ارهه
تهیون: حلا هر چی ...میگم اون و میدی من
جیمین: چیو
جیمین رد دست تهیون و گرفت تا رسید به یه گوی اکلیلی ...
جیمین: هممم اینو میخوای؟....
تهیون: اهوم
جیمین: یه شرطی داره...
تهیون: چه شلطی
جیمین: اممم باید با هم دوست بشیم ...قبوله
تهیون: نههههه....
جیمین: چرااا
تهیون: اونوقت منم مثل عمو کوک میزنی...
جیمین که پاچیده بود از خنده جلوی خودشو گرفت ...تاحالا اینجوری نخندیده بود
جیمین: نه نه ...نمیزنم قول میدم
تهیون: قوللللل
بعد انگش کوچیکه دستشو اورد جلو ...ایییی اندازه نخود بود ...جیمینم یه لبخند زد و انگشت کوچیکشو قفل دست تهیون کرد و گفت: قول ( فک کنید جیمین خودش انگشتاش کوچیکه بچش چی بشه🥺🥺ایییی نننه دلم براش رف)
بعد هر رو خندیدن....
جیمین: دوستم
تهیون: بله
جیمین : می تونم ازت یه سوال دیگ بپرسم
تهیون: چقد اخه سوآل میپلسی
جیمین: عااا....معذرت میخوام اخریشه
تهیون: بپلس
جیمین:بابات....بابات کجاس؟....همیشه با عمو کوک بودین ؟...مامانت با کسی ازدواج کرده؟..ناپدری داری؟....
تهیون: قرار بود یدونه پلسی...
جیمین:...فقط همینا
تهیون: بابام نمیدونم پجایه...مامانم میگه اون لفته یه جای دور ولی دوسمون داله...منمممم خیلییی دوشش دالممم...پاش میشد بهش بگممم....
جیمین:منم دوست دارم....
تهیون: چی
جیمین: هیچی هیچی...میخوای یه چیزی بخوری ....گشنت نیس
تهیون: خیلییی
جیمین یه لب خند زد و اسم تهیونگ و صدا زد ....
۱۳.۸k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.