من میخوام گریه کنم ، من واقعا میخوام گریه کنم ، میخوام او

من میخوام گریه کنم ، من واقعا میخوام گریه کنم ، میخوام اونقدر اشک بریزم که بینایی‌مو از دست بدم ، میخوام اونقدر داد بزنم تا حنجره‌مو نابود کنم ، میخوام از غروب افتاب تا طلوعش اشک بریزمو حتی یه کلمه حرف نزنم .... اره ، راستش میخوام ؛
من این رو با تموم وجودم میخوام
ولی ، نمیتونم به دست بیارمش..تموم تلاش‌م رو هم بکنم یه قطره از چشمام بیرون نمیاد ، قبلا ، برای اینکه خیلی گریه میکردم ، و یا از اینکه هروقت میخواستم اشک میریختم متنفرم بودم..ولی خب حالا ؛ ارزو شو دارم..
چرا آرزو ها براورده نمیشن ؟ میدونین ، یه چیزی رو خوب فهمیدم ، شاید ادم خیلی وقتا ناراحت بشه ، خیلی گریه کنه ، خیلی نابود بشه ؛ ولی فقط یه جا هست که قلبش میشکنه ، و خب ، از اونجا به بعده که دیگه فقط ناراحت میشه ،
و ، باید از کسی که قلبمو شکوند متنفر باشم ، ولی من واقعا قدر دان این کارشم ،..¡
و در نهایت ؛ شاید نیاز من فریاد باشه ولی ؛ ترجیهم سکوته..