Part 3
تهیونگ:دیدی کیام...
با ترس بهش نگاه کردم و تنها سوالی که تو ذهنم بودو ازش پرسیدم
ا.ت:چ..چرا منو هنوز نک..شتی؟
تهیونگ:خنده ترسناکی میکنه *اتفاق تو فکرش بودم لی..تل..
داشتم ازش دور میشدم و اروم بلند شدم و خواستم بدوعم که دستمو گرفت و محکم کشید رو پا....های خودش...
کاملا روی پا....هاش بودم دستاشو قفل کرده بود بهم و اجازه نمیداد از جام تکون بخورم،منو به صور...تش نزدیک کرد وبا لحن عجیب که وقتی میشنیدمش حس میکردم الانه که شلوار لازم بشم در گوشم حرف زد
تهیونگ:هیش اگه بخوام جوری به فا......کت میدم که التماسم کنی تمومش کنم..پس لباتو میبندم و بازش نمیکنی....
اولش فکر میکردم میخواد با چیزی دهنم رو ببنده ولی...
دستاشو که به هم قفل کرده بود باز کرد و دو طرف صو....رتم رو گرفت و به طرف صو....رت خودش گرفت و بو.......سه نسبتا طولانی رو روی ل....بام کاشت و گا...ز ریزی زد ،خشک شده بودم موندم بودم چیکار کنم حس میکردم خودمو خی.....س کردم اومد و دوباره با اون لحن عجیب و تر...سناکش زیر گوشم ل...ب زد.....
تهیونگ:اسم من لئو نیست ،مث چی مامورا دنبالمن ،تو خونت میمونم یا قبول میکنمی یا مجبوری قبول کنی اسمم تهیونگه..کیم تهیونگ و این چهره من چهره واقعی خودم نیست ماسکه و کسی خبر نداره،دست از پا خطا کنی هرجای دنیا باشی پیدات میکنم
پوزخند بلندی زد و صور...تشو ازم دور کرد،تهیونگ:برو فک کنم لباس لازمی
بدون هیچ حرفی با اشک هایی که لبه مرز چشام بود و هر لحظه بیشتر برق میزدن رفتم توی حموم و لبا..سامو در اوردم و وقتی به خودم نگاه کردم دیدم حسم واقعی بود...شده بودم عین بچه های دوساله ای که وقتی پیش یه قریبه هستن گریه میکنن و از این میترسن که از مامانشون جداشون کنن.....
وقتی کارم تموم شد دیدم حوله نیاوردم.. واقعا مجبور بودم بهش بگم ،پس صداش کردم که کارش دارم،اومد بالا و اومد داخل که سریع رفتم توی حموم که گفت
تهیونگ:چیه نترس نمیخو...رمت
ا.ت:ب.. ببخشید ،میشه از توی کمد حوله رو بهم بدی؟
نگاهی به اطرافش کرد و از توی کمد حوله رو برداشت و به سمتم اومد
تهیونگ:درو باز کن حوله رو بدم
در رو باز کردم و دستمو بردم بیرون که حوله رو بهم بده اما دستم رو گرفت و....
با ترس بهش نگاه کردم و تنها سوالی که تو ذهنم بودو ازش پرسیدم
ا.ت:چ..چرا منو هنوز نک..شتی؟
تهیونگ:خنده ترسناکی میکنه *اتفاق تو فکرش بودم لی..تل..
داشتم ازش دور میشدم و اروم بلند شدم و خواستم بدوعم که دستمو گرفت و محکم کشید رو پا....های خودش...
کاملا روی پا....هاش بودم دستاشو قفل کرده بود بهم و اجازه نمیداد از جام تکون بخورم،منو به صور...تش نزدیک کرد وبا لحن عجیب که وقتی میشنیدمش حس میکردم الانه که شلوار لازم بشم در گوشم حرف زد
تهیونگ:هیش اگه بخوام جوری به فا......کت میدم که التماسم کنی تمومش کنم..پس لباتو میبندم و بازش نمیکنی....
اولش فکر میکردم میخواد با چیزی دهنم رو ببنده ولی...
دستاشو که به هم قفل کرده بود باز کرد و دو طرف صو....رتم رو گرفت و به طرف صو....رت خودش گرفت و بو.......سه نسبتا طولانی رو روی ل....بام کاشت و گا...ز ریزی زد ،خشک شده بودم موندم بودم چیکار کنم حس میکردم خودمو خی.....س کردم اومد و دوباره با اون لحن عجیب و تر...سناکش زیر گوشم ل...ب زد.....
تهیونگ:اسم من لئو نیست ،مث چی مامورا دنبالمن ،تو خونت میمونم یا قبول میکنمی یا مجبوری قبول کنی اسمم تهیونگه..کیم تهیونگ و این چهره من چهره واقعی خودم نیست ماسکه و کسی خبر نداره،دست از پا خطا کنی هرجای دنیا باشی پیدات میکنم
پوزخند بلندی زد و صور...تشو ازم دور کرد،تهیونگ:برو فک کنم لباس لازمی
بدون هیچ حرفی با اشک هایی که لبه مرز چشام بود و هر لحظه بیشتر برق میزدن رفتم توی حموم و لبا..سامو در اوردم و وقتی به خودم نگاه کردم دیدم حسم واقعی بود...شده بودم عین بچه های دوساله ای که وقتی پیش یه قریبه هستن گریه میکنن و از این میترسن که از مامانشون جداشون کنن.....
وقتی کارم تموم شد دیدم حوله نیاوردم.. واقعا مجبور بودم بهش بگم ،پس صداش کردم که کارش دارم،اومد بالا و اومد داخل که سریع رفتم توی حموم که گفت
تهیونگ:چیه نترس نمیخو...رمت
ا.ت:ب.. ببخشید ،میشه از توی کمد حوله رو بهم بدی؟
نگاهی به اطرافش کرد و از توی کمد حوله رو برداشت و به سمتم اومد
تهیونگ:درو باز کن حوله رو بدم
در رو باز کردم و دستمو بردم بیرون که حوله رو بهم بده اما دستم رو گرفت و....
۱.۸k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.