رمان دورترین نزدیک کاور ادیت از شخصیت ملیسا
#پارت_۲۵۳
اونام باید مث ما زندگی میکردن!
میدونی اگه بچمون دختر باشه اسمشو میذارم ترانه اگه پسر بود ماهور!
سامی با بغض دستاشو دور فاطی حلقه کرد : باشه عزیزم
فاطینا: دوسدارم دختر باشه! ترانه باعث شد ما الان اینجاییم! چقدر مهربون بود
سامی: من نمیتونم چیزی بگم! اخه ترانه انقدر خوب بود که چیزی نمیشه گفت
دلم برای ماهورم تنگ شده اونم کم اذیت نشده!
فاطینا: چقدر به هم میومدن! کنارهم خیلی قشنگ بودن، حیف شد
سامان: اره
فاطینا: حس کوفتگی دارم! اصلا نتونستم بخوابم سرم درد میکنه
سامان: یکم بخواب باشه؟! بخاطر بچه خب؟!
فاطینا سرشو گذاشت رو پای سامی و چشاشو بست...
روشنک با ترس از خواب پرید
روشنک: رادووووووووووین
رادوین ترسیده بلند شد و رفت پیشش: چیشده عزیزم؟!
روشنک : سریع بلنا شو بریم جایی که ملیس بستریه
رادوین: چرا؟! اینموقع شب؟!
روشنک: بریم تعریف میکنم!
رادوین بیحرف لباس پوشیدو سوار ماشین شدن
وقتی رسیدن اونجا روشنک سریع رفت سمت نگهبانی و به مردی که اونجا بود گفت دنبالش بیاد
رسیدن کنار در اتاق ملیسا دستگیره رو بالا پایین کرد همونطور که حدس میزد ، در قفل بود!
روشنک: بشنکنش!
مرد: چرا خانم؟!
روشنک: درو بشکن
مرد نگهبان و رادوین درو شکستن
نبود! ملیسا تو اتاق نبود !
روشنک به در اتاق مشتی زد :
لعنتی لعنتی
رادوین : چه خبره
روشنک در حالی که می دویید به نگهبان گفت همه جارو چک کنن دوربیناشونم نگا کنن
رادوین دنبالش میرفت
هیجای بیمارستان نبود که نبود
سوار ماشین شدنو به اداره اطلاع دادن
روشنک پشت تلفن تاکید کرد که باید پیداش کنن اوضاع روحیش خوب نیست و ممکنه بلایی سرش بیاد
بعد قطع کردن تلفن رادوین کنجکاوانه منتظر بود!
روشنک بغض کرده بود
رادوین: ملیسا کجاست روشنک!؟
روشنک: نمیدونم!
رادوین: اما تو گفتی این موقع شب بیایم پس میدونستی که فرار کرده از بیمارستان!
روشنک: ترانه!
رادوین: چی؟؟؟؟
روشنک: خوابشو دیدم ! بهم گفت مراقبش باشیا
منم فک کرده میخواد بلایی سر خودش بیاره!
ولی فرار کرده بود!
اما رادوین!
دیدی که هنوزم حواسشون به ماست! دیدی ترانه هنوزم حواسش به ماست و نگران همه! چقدر دلم تنگ شده براش
بخاطر برنامه ریزی اشتباه من اونجوری شد!
اما ولمون نکرده هنوزم دورادور مراقبمونن!
بخدا دیوونه نشدم خودم تو خواب دیدمش گفت مراقبش باش به لحن خاص گفت منم ترسیدم دیدی خودتم که بیجا نبود
رادوین دستشو گرفت : عزیز دلم! اره همیشه حواسشون هست بهمون! و چقدر دوست داشته که اومده به خوابت هوم؟ چه دیوونه شدنی روشنک من اصلا همچین فکری نکردم
روشنک: خوشحال بود!
میدونی ازش پرسیدم چرا رفتین!
جوابمو داد بهت گفته بودم هرجایی ماهور بره منم میرم ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تکست_خاص #دخترونه #عشق #love #عاشقانه #تنهایی
اونام باید مث ما زندگی میکردن!
میدونی اگه بچمون دختر باشه اسمشو میذارم ترانه اگه پسر بود ماهور!
سامی با بغض دستاشو دور فاطی حلقه کرد : باشه عزیزم
فاطینا: دوسدارم دختر باشه! ترانه باعث شد ما الان اینجاییم! چقدر مهربون بود
سامی: من نمیتونم چیزی بگم! اخه ترانه انقدر خوب بود که چیزی نمیشه گفت
دلم برای ماهورم تنگ شده اونم کم اذیت نشده!
فاطینا: چقدر به هم میومدن! کنارهم خیلی قشنگ بودن، حیف شد
سامان: اره
فاطینا: حس کوفتگی دارم! اصلا نتونستم بخوابم سرم درد میکنه
سامان: یکم بخواب باشه؟! بخاطر بچه خب؟!
فاطینا سرشو گذاشت رو پای سامی و چشاشو بست...
روشنک با ترس از خواب پرید
روشنک: رادووووووووووین
رادوین ترسیده بلند شد و رفت پیشش: چیشده عزیزم؟!
روشنک : سریع بلنا شو بریم جایی که ملیس بستریه
رادوین: چرا؟! اینموقع شب؟!
روشنک: بریم تعریف میکنم!
رادوین بیحرف لباس پوشیدو سوار ماشین شدن
وقتی رسیدن اونجا روشنک سریع رفت سمت نگهبانی و به مردی که اونجا بود گفت دنبالش بیاد
رسیدن کنار در اتاق ملیسا دستگیره رو بالا پایین کرد همونطور که حدس میزد ، در قفل بود!
روشنک: بشنکنش!
مرد: چرا خانم؟!
روشنک: درو بشکن
مرد نگهبان و رادوین درو شکستن
نبود! ملیسا تو اتاق نبود !
روشنک به در اتاق مشتی زد :
لعنتی لعنتی
رادوین : چه خبره
روشنک در حالی که می دویید به نگهبان گفت همه جارو چک کنن دوربیناشونم نگا کنن
رادوین دنبالش میرفت
هیجای بیمارستان نبود که نبود
سوار ماشین شدنو به اداره اطلاع دادن
روشنک پشت تلفن تاکید کرد که باید پیداش کنن اوضاع روحیش خوب نیست و ممکنه بلایی سرش بیاد
بعد قطع کردن تلفن رادوین کنجکاوانه منتظر بود!
روشنک بغض کرده بود
رادوین: ملیسا کجاست روشنک!؟
روشنک: نمیدونم!
رادوین: اما تو گفتی این موقع شب بیایم پس میدونستی که فرار کرده از بیمارستان!
روشنک: ترانه!
رادوین: چی؟؟؟؟
روشنک: خوابشو دیدم ! بهم گفت مراقبش باشیا
منم فک کرده میخواد بلایی سر خودش بیاره!
ولی فرار کرده بود!
اما رادوین!
دیدی که هنوزم حواسشون به ماست! دیدی ترانه هنوزم حواسش به ماست و نگران همه! چقدر دلم تنگ شده براش
بخاطر برنامه ریزی اشتباه من اونجوری شد!
اما ولمون نکرده هنوزم دورادور مراقبمونن!
بخدا دیوونه نشدم خودم تو خواب دیدمش گفت مراقبش باش به لحن خاص گفت منم ترسیدم دیدی خودتم که بیجا نبود
رادوین دستشو گرفت : عزیز دلم! اره همیشه حواسشون هست بهمون! و چقدر دوست داشته که اومده به خوابت هوم؟ چه دیوونه شدنی روشنک من اصلا همچین فکری نکردم
روشنک: خوشحال بود!
میدونی ازش پرسیدم چرا رفتین!
جوابمو داد بهت گفته بودم هرجایی ماهور بره منم میرم ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تکست_خاص #دخترونه #عشق #love #عاشقانه #تنهایی
۴۷.۱k
۰۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.