میراث اجباری پارت 5
كردم و با نون بربري كه احتماال سامان صبح خريده و عسل نوش جان كردم آخرهاي تخم مرغم
بودم كه سامان از راه رسيد و گفت: ماشاا...قد دوتا هركول غذا ميخوري بقيه نون ها كجا رفتن؟
از اون جايي كه خجالت توي ديكشنري مغز من معنا نداره گفتم: ا...خوب گشنم بود شام با اون
لباس تنگ كه مثله مايو ميمونه برام كوفت شد اه..اه غذاشون هم مثله الستيك كوبيده ميموند مزه
پالستيك ميداد حاال اگه ميشناختمت ميگفتم خسيسي ولي خبراش بهم رسيده كه چه خرجايي
واسه دوست دخترات ميكنه بگو فقط واسه من زرنگي
سامان به سختي جلوي خندشو گرفت و گفت: مثله اين كه خودت باغو انتخاب كردي
گفتم: بله خودم باغو انتخاب كردم ولي ديگه غذا هاشو خودم انتخاب نكردم
سامان گفت: اين آمارو دوست هاي توي شركتت بهت دادن؟
خواستم جوابش را بدهم كه يه دفعه يادم افتاد بايد برم شركت
دستامو بهم كوبيدمو گفتم: اي بميري سامان اينقدر كه حرف زدي در گوش من يادم رفت برم
شركت آقاي آريا منو ميكشه
سامان گفت: امروز مرخصي داري ها؟
گفتم: ا
وا...تو از كجا ميدوني؟
كمي سرشو خاروند و گفت: ميدوني...
سراسيمه گفتم: چي؟بگو ديگه همچين واسه من سرشو ميخارونه انگار يه ساله نرفته حموم حرف
بزن ديگه ديرم شده
گفت: معموال تازه عروسا بعد از يه روز از ازدواجشون نميرن سركار
من خنگ مثه امال گفتم: واسه چي؟ مگه مرض دارن؟
بودم كه سامان از راه رسيد و گفت: ماشاا...قد دوتا هركول غذا ميخوري بقيه نون ها كجا رفتن؟
از اون جايي كه خجالت توي ديكشنري مغز من معنا نداره گفتم: ا...خوب گشنم بود شام با اون
لباس تنگ كه مثله مايو ميمونه برام كوفت شد اه..اه غذاشون هم مثله الستيك كوبيده ميموند مزه
پالستيك ميداد حاال اگه ميشناختمت ميگفتم خسيسي ولي خبراش بهم رسيده كه چه خرجايي
واسه دوست دخترات ميكنه بگو فقط واسه من زرنگي
سامان به سختي جلوي خندشو گرفت و گفت: مثله اين كه خودت باغو انتخاب كردي
گفتم: بله خودم باغو انتخاب كردم ولي ديگه غذا هاشو خودم انتخاب نكردم
سامان گفت: اين آمارو دوست هاي توي شركتت بهت دادن؟
خواستم جوابش را بدهم كه يه دفعه يادم افتاد بايد برم شركت
دستامو بهم كوبيدمو گفتم: اي بميري سامان اينقدر كه حرف زدي در گوش من يادم رفت برم
شركت آقاي آريا منو ميكشه
سامان گفت: امروز مرخصي داري ها؟
گفتم: ا
وا...تو از كجا ميدوني؟
كمي سرشو خاروند و گفت: ميدوني...
سراسيمه گفتم: چي؟بگو ديگه همچين واسه من سرشو ميخارونه انگار يه ساله نرفته حموم حرف
بزن ديگه ديرم شده
گفت: معموال تازه عروسا بعد از يه روز از ازدواجشون نميرن سركار
من خنگ مثه امال گفتم: واسه چي؟ مگه مرض دارن؟
۱.۵k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.