صدای ویالون رو می شنیدم وقتی می گفتی که از رقصیدنم خوشت م
صدای ویالون رو میشنیدم وقتی میگفتی که از رقصیدنم خوشت میاد، گفتی همین بینظمی و هیجان زیادی توی حرکت پاهام و برقزدن چشمام رو دوست داری، منم صدای ویالون رو میشنیدم، فقط صدای اون بود که باعث میشد گوشامو بگیرم و محکمتر روی زمین پاهامو بکوبم تا یه جنون رقصنده رو توی سرم حس کنم، تو نگام میکردی و میگفتی اینه همون روح سرکشی که قایمش کرده بودی، اینه اون شور، همش همینه، گفتی اینه اون منی که همیشه توی ذهن پرندهها باهاشون پر میزنه، منم اونجا بودم. بین صدای تو و ویالون و پاهای رقصندهم که از زمین فرار کرده بود.
۲۱.۳k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳