میخوام براتون یه قصه بگم،
میخوام براتون یه قصه بگم،
در زمانهای دورِ دور ″ماه″ عاشق بزرگترین
و درخشانترین ستاره، یعنی ″خورشید″ شده بود.
″ماه″ برای ″خورشید″ هر شب قصه میگفت
ولی ″خورشید″ هیچ علاقهای به ماه نداشت
و عاشق ″زمین″ بود و فقط برای اینکه ″ماه″ ناراحت نشه
به قصههاش گوش میداد .
″ماه″ بیچاره وقتی دید ″خورشید″ عاشقش نیست
از شدت ناراحتی رنگش سفید شد و دیگه قلبی نداشت،
پس از اشک چشاش ″ستارهها″ رو برای خودش ساخت
تا شبا که میشه تنها نباشه .
ماه که خیلی ناراحت بود و تصمیم گرفته بود دیگه خورشیدو نبینه،
خودشو از صفحهی آسمونِ روز محو کرد
و در دل تاریکی پنهان کرد
و فقد شبا میومد تو آسمون ؛
کنار ستارههاش و میدرخشید، زیبا( :
در زمانهای دورِ دور ″ماه″ عاشق بزرگترین
و درخشانترین ستاره، یعنی ″خورشید″ شده بود.
″ماه″ برای ″خورشید″ هر شب قصه میگفت
ولی ″خورشید″ هیچ علاقهای به ماه نداشت
و عاشق ″زمین″ بود و فقط برای اینکه ″ماه″ ناراحت نشه
به قصههاش گوش میداد .
″ماه″ بیچاره وقتی دید ″خورشید″ عاشقش نیست
از شدت ناراحتی رنگش سفید شد و دیگه قلبی نداشت،
پس از اشک چشاش ″ستارهها″ رو برای خودش ساخت
تا شبا که میشه تنها نباشه .
ماه که خیلی ناراحت بود و تصمیم گرفته بود دیگه خورشیدو نبینه،
خودشو از صفحهی آسمونِ روز محو کرد
و در دل تاریکی پنهان کرد
و فقد شبا میومد تو آسمون ؛
کنار ستارههاش و میدرخشید، زیبا( :
۹.۲k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.