گفته بودم که! زود آرام می شوم، زود روی زخم هام دلمه می بن
گفتهبودم که! زود آرام میشوم، زود روی زخمهام دلمه میبندد و زود فراموش میکنم.
یکهو میبینی پس از بحرانی سخت، پس از اندوهی عمیق یا بعد از رفتنِ آدمهایی که بودنشان را واقعاً میخواستهام و بعد از اشکهای زیادی که ریختهام، دلخوشیِ کوچکی برای خودم دست و پا کردهام گوشهای و دارم بیحواستر از همیشه و بلند بلند میخندم.
من اشکهایم هنوز خشک نشده، روزنهای برای لبخند مییابم و هنوز پاییزِ درونم نرسیده، بهار میشوم.
من همینم، مصمم در سبز زیستن و لجوج و خودمختار در آدمِ بهتری بودن و آدمِ بهتری شدن.
اصلاً چه معنی دارد آدم تسلیم جبر و تحمیلِ روزگار باشد؟!
یکهو میبینی پس از بحرانی سخت، پس از اندوهی عمیق یا بعد از رفتنِ آدمهایی که بودنشان را واقعاً میخواستهام و بعد از اشکهای زیادی که ریختهام، دلخوشیِ کوچکی برای خودم دست و پا کردهام گوشهای و دارم بیحواستر از همیشه و بلند بلند میخندم.
من اشکهایم هنوز خشک نشده، روزنهای برای لبخند مییابم و هنوز پاییزِ درونم نرسیده، بهار میشوم.
من همینم، مصمم در سبز زیستن و لجوج و خودمختار در آدمِ بهتری بودن و آدمِ بهتری شدن.
اصلاً چه معنی دارد آدم تسلیم جبر و تحمیلِ روزگار باشد؟!
۴.۵k
۲۹ مهر ۱۴۰۱