half brother part : 5
_ یه جوری رفتار میکنی که انگار قبلاً هرگز به پسر لخت ندیدی
- راستش... ندیدم
_ چه قدر برای تو ناامید کننده ست قراره واقعاً برای پسر بعدی که میبینی مقایسه سختی باشه
- زیادی از خود راضی نیستی؟
_ تو بگو نباید باشم؟
- خدایا... رفتارت مثل...
_ یه عوضی بزرگ؟
مثل یک تصادف رانندگی خیلی بد بود که پشت کردن بهش غیر ممکنه من دوباره به پایین تنهش نگاه کردم چه مرگم شده بود؟ جلوی من لخت مادرزاد بود و من نمی تونستم از جایم تکان بخورم
یا خدا...سر آن را هم سوراخ و حلقه آویزان کرده بود عجب مراسم آشنایی ای برای اولین بار با او داشتم او خیره شدنم را قطع کرد
_ واقعاً هیچ جایی نیست که از اینجا بشه به اون جا رفت پس اگه واقعاً قصد نداری حرکتی بزنی احتمالاً باید بری بیرون و بذاری من لباس بپوشم.
سرم را با ناباوری تکون دادم و در را پشت سرم محکم به هم کوبیدم پاهام وقتی داشتم به اتاق خودم فرار میکردم می لرزیدند.
الان چه اتفاقی افتاده بود؟
ویکتوریا پرسید : برادر ناتنی عزیز امروز چه طوره؟
روی تختم پریدم و روی شکمم خوابیدم در گوشی آه کشیدم جیغ و ویغی کردم
- همون عوضی بازی های خودشو داره
من به بهترین دوستم ویکتوریا در مورد نمایش و حرف های شب جمعه در حمام جونگکوک چیزی نگفته بودم چون منو به شکل بی پایانی خجالت زده میکرد و من تصمیم گرفته بودم که برای خودم مثل یک راز نگهش دارم یک جستجو در گوگل با مضمون آلت های مردانه پرسینگ شده آخرین کاری بود که شب اول انجام داده بودم بگذارید من به شما بگم که هر کسی که کاملاً بدون قصد شاهزاده آلبرت رو در گوگل جستجو میکرد با یک غافل گیری خیلی بزرگ روبه رو میشد.
حالا یک شنبه بود و جونگکوک فردا با من دبیرستانش را شروع میکرد، جایی که هر دو به کلاس دوم میرفتیم خیلی زود همه با برادرخوانده زننده من آشنا میشدند.
صدای ویکتوریا کاملاً متعجب و شوکه بود
& اون هنوز هم باهات حرف نمیزنه؟
- نه امروز صبح اومد طبقه پایین و کمی برای خودش غلات صبحانه ریخت و با خودش به اتاقش برد.
& چرا فکر میکنی این قدر ماتحت چوبیشو دست بالا میگیره؟
تو باید اون یکی چوبش رو ببینی
- بین اون و جونگسو به خبرایی هست من دارم سعی میکنم این موضوع رو به خودم نگیرم ولی سخته
همین طوریش هم سخته خدایا نمیتونم اونو از ذهنم بیرون کنم اون چیز پرسینگ شده اش رو!
ویکتوریا پرسید
& فکر میکنی من ازش خوشم میاد؟
به تندی گفتم
- منظورت چیه؟ من که بهت گفتم....اون شیطانه
& میدونم...ولی فکر میکنی من ازش خوشم میاد؟
سلام به گل های خوشگلم اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون
- راستش... ندیدم
_ چه قدر برای تو ناامید کننده ست قراره واقعاً برای پسر بعدی که میبینی مقایسه سختی باشه
- زیادی از خود راضی نیستی؟
_ تو بگو نباید باشم؟
- خدایا... رفتارت مثل...
_ یه عوضی بزرگ؟
مثل یک تصادف رانندگی خیلی بد بود که پشت کردن بهش غیر ممکنه من دوباره به پایین تنهش نگاه کردم چه مرگم شده بود؟ جلوی من لخت مادرزاد بود و من نمی تونستم از جایم تکان بخورم
یا خدا...سر آن را هم سوراخ و حلقه آویزان کرده بود عجب مراسم آشنایی ای برای اولین بار با او داشتم او خیره شدنم را قطع کرد
_ واقعاً هیچ جایی نیست که از اینجا بشه به اون جا رفت پس اگه واقعاً قصد نداری حرکتی بزنی احتمالاً باید بری بیرون و بذاری من لباس بپوشم.
سرم را با ناباوری تکون دادم و در را پشت سرم محکم به هم کوبیدم پاهام وقتی داشتم به اتاق خودم فرار میکردم می لرزیدند.
الان چه اتفاقی افتاده بود؟
ویکتوریا پرسید : برادر ناتنی عزیز امروز چه طوره؟
روی تختم پریدم و روی شکمم خوابیدم در گوشی آه کشیدم جیغ و ویغی کردم
- همون عوضی بازی های خودشو داره
من به بهترین دوستم ویکتوریا در مورد نمایش و حرف های شب جمعه در حمام جونگکوک چیزی نگفته بودم چون منو به شکل بی پایانی خجالت زده میکرد و من تصمیم گرفته بودم که برای خودم مثل یک راز نگهش دارم یک جستجو در گوگل با مضمون آلت های مردانه پرسینگ شده آخرین کاری بود که شب اول انجام داده بودم بگذارید من به شما بگم که هر کسی که کاملاً بدون قصد شاهزاده آلبرت رو در گوگل جستجو میکرد با یک غافل گیری خیلی بزرگ روبه رو میشد.
حالا یک شنبه بود و جونگکوک فردا با من دبیرستانش را شروع میکرد، جایی که هر دو به کلاس دوم میرفتیم خیلی زود همه با برادرخوانده زننده من آشنا میشدند.
صدای ویکتوریا کاملاً متعجب و شوکه بود
& اون هنوز هم باهات حرف نمیزنه؟
- نه امروز صبح اومد طبقه پایین و کمی برای خودش غلات صبحانه ریخت و با خودش به اتاقش برد.
& چرا فکر میکنی این قدر ماتحت چوبیشو دست بالا میگیره؟
تو باید اون یکی چوبش رو ببینی
- بین اون و جونگسو به خبرایی هست من دارم سعی میکنم این موضوع رو به خودم نگیرم ولی سخته
همین طوریش هم سخته خدایا نمیتونم اونو از ذهنم بیرون کنم اون چیز پرسینگ شده اش رو!
ویکتوریا پرسید
& فکر میکنی من ازش خوشم میاد؟
به تندی گفتم
- منظورت چیه؟ من که بهت گفتم....اون شیطانه
& میدونم...ولی فکر میکنی من ازش خوشم میاد؟
سلام به گل های خوشگلم اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون
۴۸۸
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.