Life:p¹⁵
Life:p¹⁵
بادیدناونحالهردوتامونبدشد...کائناتبامامشکلداریتوبهترینلحظهمنوجونگکوکبایداینههسویرومخروبفرستیگاد...بایهخندهرومخیآمد وگفت:
[بانوکیمشماخودتانبهمنگفتینکهاینکاردرشائنیهبانویسلطنتینیستپسشماییکهشاهخدتبزرگترینوقدرتمندترینقلمروهستینبایداینکاروبکنین؟!]
خواستمجوابشروبدمکهجونگکوکدستمومحکمترگرفتوخودشگفت:
_بانوچویفکرنکنمپرنسسکیمقرارباشهبخاطرکنارمعشوقهاشباشهبهشماجوابپسبده؟!
ههسولبخندحرصیزدوگفت:
[ولیعهدجئونفعلاکههممنهمپرنسسکیمکاندیدهستیمنهفقطایشوندرسته؟!]
جونگکوکپوزخندیزدوگفت:
_ولیبانوچویشمابهترازهرکسمیدانیدکهپدربزرگمنمیدانستقضیهپرنسسکیمرواگهمیدانستنیازیبهاینتجملاتنبودوماخیلیراحتباهمهمراهباعشقزندگیمیکردیممگهنهچاگیا؟!
لبخندیزدمهمبخاطرحرصدراوردنههسوهمبرایتاییدحرفجونگکوکگفت:
+کاملادرستهاورابونی:)
ههسومثلهبرقگرفتههابابدوازآنجارفتومنوجونگکوکتنهاموندیمکهجونگکوکمنوبهطرفخودشبرگردوندوگفت:
_میشهبگیاونجاچیگفتییییی؟!!!
خندیدموگفتم:
+اورابونی:)
جونگکوککهازذوقبالاسرشرنگینکمونتشکیلشدهبودگفت:
_یهباردیگهبگو:>>>>>
خواستمیکماذیتشکنموحرکتکردموگفتم:
+الانوقتاین حرفانیستبعداینمراسمهاکلیوقتبرایاینحرفاداریماورابونی:>
جونگکوکمثلبچههایدوسالهباذوقبهمحلهبرگزاریرفتورویهتختشنشست....کمیگذشتوویزهاتمامکاندیدهاروبهجونگکوکمعرفیمیکردنواونراضینبودخوباینوکلخاندانهامیدانستندکهقلبجونگکوکفقطپیشیکفرشتهگیرهبهنام《پری》
همهکاندیدهامعرفیوردشدن...پستصمیمگرفتنکهازفردامسابقهبینمنوههسوشروعشه...فردانوبتههسوبودچوناونازمنبزرگتربودیکسالگفتنکهبهاحتراماوناولبرهپسفرداجونگکوکوههسومیرنبهبازاروقرارشدکهبابچهها(تهیونگ،جنی،جیمین،چهیونگو...)بریمبازارتاببینیمچیکارمیکنن....
بادیدناونحالهردوتامونبدشد...کائناتبامامشکلداریتوبهترینلحظهمنوجونگکوکبایداینههسویرومخروبفرستیگاد...بایهخندهرومخیآمد وگفت:
[بانوکیمشماخودتانبهمنگفتینکهاینکاردرشائنیهبانویسلطنتینیستپسشماییکهشاهخدتبزرگترینوقدرتمندترینقلمروهستینبایداینکاروبکنین؟!]
خواستمجوابشروبدمکهجونگکوکدستمومحکمترگرفتوخودشگفت:
_بانوچویفکرنکنمپرنسسکیمقرارباشهبخاطرکنارمعشوقهاشباشهبهشماجوابپسبده؟!
ههسولبخندحرصیزدوگفت:
[ولیعهدجئونفعلاکههممنهمپرنسسکیمکاندیدهستیمنهفقطایشوندرسته؟!]
جونگکوکپوزخندیزدوگفت:
_ولیبانوچویشمابهترازهرکسمیدانیدکهپدربزرگمنمیدانستقضیهپرنسسکیمرواگهمیدانستنیازیبهاینتجملاتنبودوماخیلیراحتباهمهمراهباعشقزندگیمیکردیممگهنهچاگیا؟!
لبخندیزدمهمبخاطرحرصدراوردنههسوهمبرایتاییدحرفجونگکوکگفت:
+کاملادرستهاورابونی:)
ههسومثلهبرقگرفتههابابدوازآنجارفتومنوجونگکوکتنهاموندیمکهجونگکوکمنوبهطرفخودشبرگردوندوگفت:
_میشهبگیاونجاچیگفتییییی؟!!!
خندیدموگفتم:
+اورابونی:)
جونگکوککهازذوقبالاسرشرنگینکمونتشکیلشدهبودگفت:
_یهباردیگهبگو:>>>>>
خواستمیکماذیتشکنموحرکتکردموگفتم:
+الانوقتاین حرفانیستبعداینمراسمهاکلیوقتبرایاینحرفاداریماورابونی:>
جونگکوکمثلبچههایدوسالهباذوقبهمحلهبرگزاریرفتورویهتختشنشست....کمیگذشتوویزهاتمامکاندیدهاروبهجونگکوکمعرفیمیکردنواونراضینبودخوباینوکلخاندانهامیدانستندکهقلبجونگکوکفقطپیشیکفرشتهگیرهبهنام《پری》
همهکاندیدهامعرفیوردشدن...پستصمیمگرفتنکهازفردامسابقهبینمنوههسوشروعشه...فردانوبتههسوبودچوناونازمنبزرگتربودیکسالگفتنکهبهاحتراماوناولبرهپسفرداجونگکوکوههسومیرنبهبازاروقرارشدکهبابچهها(تهیونگ،جنی،جیمین،چهیونگو...)بریمبازارتاببینیمچیکارمیکنن....
۱.۸k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.