ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت 87
و گفت -ولی من یادم نمیاد شمارو جایی دیده باشم -اما…. -اما نداره دیگه خانوم گفتم من به خاطر ندارم شماره جایی دیده باشم یکی از دخترا اومد طرف النازو گفت -ببخشید واقعا این دوست من مثل اینکه حالش اصلا خوب نیست اینا رو با حرص گفت ودست دختره رو کشید و رفت من و کامرانم زدیم زیر خنده کیانا-زهرمار شما چراهی دارین میخندین؟ به زور گفتم -این دختره…. دیگه نتونستم ادامه بدم سرمو گذاشتم رو میز و از ته دل خندیدم از همه جالبتر اونجاش بود که کامران برداشت گفت -بله کاری دارین؟ بعد اینکه خوب خندیدم واسشون توضیح دادم چرا میخندیدیم اونام بعد اینکه کلی خندیدن مشغول حرف زدن با خودشون شدن کیوان-مامان من جیش دارم -باشه -من میبرمش خودمم میخوام دستامو بشورم -باشه عزیزم کیوان پاشو با زن دایی برو دست کیوان و گرفتم و رفتم سمت دستشویی های رستوران منتظر پشت در واستاده بودم تا کامران بیاد بیرون داشتم اطرافمو دید میزدم که دیدم دوتا مرد خیلی بد دارن بهم نگاه میکنن وقتی متوجه نگاهم شدن سریع خودشون و زدن به اون کوچه وا مردمم دیوانه شدن خدا شفاشون بده -زن دایی بریم من اومدم -عزیزم تو برو پیش مامان اینا من برم دستامو بشورم سرشو تکون داد ورفت منم رفتم تا دستامو بشورم تو دستشویی بودم که دیدم اون دختره الناز اومد تو با یه لحن بدی رو کرد بهم و گفت -ببین دختره عوضی حالت و بعدا میگیرم با تعجب بهش گفتم -با منی؟ ادامو در اورد و گفت -نه با عمتم با ترحم برگشت طرفش و گفتم -شفات میده عزیزم امیدوار باش بعدم با یه پوزخند ازکنارش رد شدم دیدم که از حرص سرخ شده بود دختره پررو رفتم نشستم سرجام و ارشو بغل کردم کامران دستشو انداخت دورم و گفت -دختره چی گفت؟دیدم اومد دستشویی -ولش کن بابا روانی بود بعدم با بدجنسی گفتم -اگه دیونه نبودن که عاشق تو نمیشدن -اااا اینجوریاس باشه خانوم بهم میرسیم
پارت 87
و گفت -ولی من یادم نمیاد شمارو جایی دیده باشم -اما…. -اما نداره دیگه خانوم گفتم من به خاطر ندارم شماره جایی دیده باشم یکی از دخترا اومد طرف النازو گفت -ببخشید واقعا این دوست من مثل اینکه حالش اصلا خوب نیست اینا رو با حرص گفت ودست دختره رو کشید و رفت من و کامرانم زدیم زیر خنده کیانا-زهرمار شما چراهی دارین میخندین؟ به زور گفتم -این دختره…. دیگه نتونستم ادامه بدم سرمو گذاشتم رو میز و از ته دل خندیدم از همه جالبتر اونجاش بود که کامران برداشت گفت -بله کاری دارین؟ بعد اینکه خوب خندیدم واسشون توضیح دادم چرا میخندیدیم اونام بعد اینکه کلی خندیدن مشغول حرف زدن با خودشون شدن کیوان-مامان من جیش دارم -باشه -من میبرمش خودمم میخوام دستامو بشورم -باشه عزیزم کیوان پاشو با زن دایی برو دست کیوان و گرفتم و رفتم سمت دستشویی های رستوران منتظر پشت در واستاده بودم تا کامران بیاد بیرون داشتم اطرافمو دید میزدم که دیدم دوتا مرد خیلی بد دارن بهم نگاه میکنن وقتی متوجه نگاهم شدن سریع خودشون و زدن به اون کوچه وا مردمم دیوانه شدن خدا شفاشون بده -زن دایی بریم من اومدم -عزیزم تو برو پیش مامان اینا من برم دستامو بشورم سرشو تکون داد ورفت منم رفتم تا دستامو بشورم تو دستشویی بودم که دیدم اون دختره الناز اومد تو با یه لحن بدی رو کرد بهم و گفت -ببین دختره عوضی حالت و بعدا میگیرم با تعجب بهش گفتم -با منی؟ ادامو در اورد و گفت -نه با عمتم با ترحم برگشت طرفش و گفتم -شفات میده عزیزم امیدوار باش بعدم با یه پوزخند ازکنارش رد شدم دیدم که از حرص سرخ شده بود دختره پررو رفتم نشستم سرجام و ارشو بغل کردم کامران دستشو انداخت دورم و گفت -دختره چی گفت؟دیدم اومد دستشویی -ولش کن بابا روانی بود بعدم با بدجنسی گفتم -اگه دیونه نبودن که عاشق تو نمیشدن -اااا اینجوریاس باشه خانوم بهم میرسیم
۴.۸k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.