٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت56-
س.ی:بخاطر همین تصمیم داره برام شایعه درست کنه تا بعلاوه برکنار شدن من کسایی که همراهم بودن هم برن زندان
من:عه وا عجوزه داستانا رو پیدا کردمم:||
س.ی:(لبخند تلخی میزنه)احتمالا همینطوره
من:(توی جام جابهجا میشم)منظورش از کل خوناشامای کره؟! این امپراطوری که میگن فقط شامل کره میشه؟!:/
س.ی:نچ:\ فقط کره بیشتر از بقیه کشورا تحت تاثیر قرار میگیره
من:و درنهایت... چرا، واسم دلسوزی کردی؟!
س.ی:سوجین دقیقا درست نگفت؛ من بیشتر حس عذاب وجدان داشتم بخاطر اینکه ناخواسته توی خطر قرارت دادم..
البته سوجین اونم رو زیاد درست نگفت
(حرف سئویون با به لزره درومدن گوشیش که نشونه از تماس یه نفر بود قطع شد)
-:سلام آجی کوچولو خوبی؟!
×:برو به بابات تکه بنداااااازززز
کدوم گوری هستی این وقت شبببببببب؟؟؟؟؟!!!!!
-:آروم باش سوهی اتفاقی نیوفتاده که:/
درضمن الان تازه هنوز دوساعته هوا تاریک شده این وقت شب کجا بود؟!://
×:خب تو چهار ساعته بدون دلیل رفتی هیچکسم ازت خبر نداره
و چه اتفاقی بدتر از اینکه یونهه نیستش؟!
و ترسناکتر اینجاس که از سوجین هم خبری نیست
یوجین از شدت عذاب وجدان الان خودکشی میکنهه
-:(میخنده)نترسین یونهه پیش منه حالشم خوبه!
و دلیلم هم برای رفتن نجات یونهه از اون آشوب سوجین بود
سوجینم رفت توی مههای رودخونه محو شد تا فردا تو اتاقشه
درمورد اونم نباید نگران باشی!
×:(کسی که تا الان داشت فریاد میزد با شنیدن این حرف صداش جوری آروم شد که به زور میتونستم بشنوم چی میگه)وا..قعاا؟!!
س.ی:اره الانم برو به یوجین بگو ما هم احتمالا تا نیم ساعت دیگه اونجاییم
×:باشه پس خدافظ(به سرعت قطع میکنه)
س.ی:از دست این بچه!!
من:فقط سوهی سنش از تو کمتره؟!
س.ی:اره
من:تو گفتی مههای رودخونه؟!
س.ی:چیز عجیبیه؟!
من:عه وا عجوزه داستانا رو پیدا کردمم:||
س.ی:(لبخند تلخی میزنه)احتمالا همینطوره
من:(توی جام جابهجا میشم)منظورش از کل خوناشامای کره؟! این امپراطوری که میگن فقط شامل کره میشه؟!:/
س.ی:نچ:\ فقط کره بیشتر از بقیه کشورا تحت تاثیر قرار میگیره
من:و درنهایت... چرا، واسم دلسوزی کردی؟!
س.ی:سوجین دقیقا درست نگفت؛ من بیشتر حس عذاب وجدان داشتم بخاطر اینکه ناخواسته توی خطر قرارت دادم..
البته سوجین اونم رو زیاد درست نگفت
(حرف سئویون با به لزره درومدن گوشیش که نشونه از تماس یه نفر بود قطع شد)
-:سلام آجی کوچولو خوبی؟!
×:برو به بابات تکه بنداااااازززز
کدوم گوری هستی این وقت شبببببببب؟؟؟؟؟!!!!!
-:آروم باش سوهی اتفاقی نیوفتاده که:/
درضمن الان تازه هنوز دوساعته هوا تاریک شده این وقت شب کجا بود؟!://
×:خب تو چهار ساعته بدون دلیل رفتی هیچکسم ازت خبر نداره
و چه اتفاقی بدتر از اینکه یونهه نیستش؟!
و ترسناکتر اینجاس که از سوجین هم خبری نیست
یوجین از شدت عذاب وجدان الان خودکشی میکنهه
-:(میخنده)نترسین یونهه پیش منه حالشم خوبه!
و دلیلم هم برای رفتن نجات یونهه از اون آشوب سوجین بود
سوجینم رفت توی مههای رودخونه محو شد تا فردا تو اتاقشه
درمورد اونم نباید نگران باشی!
×:(کسی که تا الان داشت فریاد میزد با شنیدن این حرف صداش جوری آروم شد که به زور میتونستم بشنوم چی میگه)وا..قعاا؟!!
س.ی:اره الانم برو به یوجین بگو ما هم احتمالا تا نیم ساعت دیگه اونجاییم
×:باشه پس خدافظ(به سرعت قطع میکنه)
س.ی:از دست این بچه!!
من:فقط سوهی سنش از تو کمتره؟!
س.ی:اره
من:تو گفتی مههای رودخونه؟!
س.ی:چیز عجیبیه؟!
۶۷۳
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.