داستان نخلا:
داستان نخلا:
دختری تو یک جزیره زندگی میکرد و اجازه این رو نداشت که از جزیره بیرون بره چون پدر مادرش نمیذاشت و نخلا یه دوستی داشت که از بچگی باهاش دوست بود آرزو نخلا این بود که بیرون جزیره بره و دنیا رو ببینه اما اون پسر که دوست نخلا بود اصلا فرد ماجرا جویی نبود و نمیتونست کمک نخلا کنه و بزاره که کسی که تموم این سال ها عاشقش بوده در حسرت بمونه.
این جزیره جزیره ای توریستی بود یک روز یه توریست پسر وارد این جزیره میشه و بطور اتفاقی با این فرد آشنا میشه و نخلا ماجراش رو میگه و پسر هم باهاش همدلی میکنه و بهش میگه منم مثل تو فردی هستم که عاشق ماجراجویی هستم و امشب هم دارم از جزیره خارج میشم اگه خواستی بیا باهم بریم نخلا هم قبول میکنه و میره به اون پسره که دوست چندین سالش بود میگه و پسر هم میگه ساعت فلان بیا ساحل کارت دارم و نخلا سر اون تایم میره لب ساحل و پر هم میگه که من عاشق تو هستم و...
و نخلا با گریه میگه چرا داری الان این حرف رو به من میزنی و من باید شب حرکت کنم و ازش خداحافظی میکنه بعد اینکه نخلا با اون پسر توریست میره اون دوست نخلا لب دریا خودکشی میکنه
دختری تو یک جزیره زندگی میکرد و اجازه این رو نداشت که از جزیره بیرون بره چون پدر مادرش نمیذاشت و نخلا یه دوستی داشت که از بچگی باهاش دوست بود آرزو نخلا این بود که بیرون جزیره بره و دنیا رو ببینه اما اون پسر که دوست نخلا بود اصلا فرد ماجرا جویی نبود و نمیتونست کمک نخلا کنه و بزاره که کسی که تموم این سال ها عاشقش بوده در حسرت بمونه.
این جزیره جزیره ای توریستی بود یک روز یه توریست پسر وارد این جزیره میشه و بطور اتفاقی با این فرد آشنا میشه و نخلا ماجراش رو میگه و پسر هم باهاش همدلی میکنه و بهش میگه منم مثل تو فردی هستم که عاشق ماجراجویی هستم و امشب هم دارم از جزیره خارج میشم اگه خواستی بیا باهم بریم نخلا هم قبول میکنه و میره به اون پسره که دوست چندین سالش بود میگه و پسر هم میگه ساعت فلان بیا ساحل کارت دارم و نخلا سر اون تایم میره لب ساحل و پر هم میگه که من عاشق تو هستم و...
و نخلا با گریه میگه چرا داری الان این حرف رو به من میزنی و من باید شب حرکت کنم و ازش خداحافظی میکنه بعد اینکه نخلا با اون پسر توریست میره اون دوست نخلا لب دریا خودکشی میکنه
۱.۳k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.