رمان عشق لجباز من
پارت 25
دیانا:دقیقا همینه
من:به هر حال اینا تجربس برای اینده و رابطه های جدید و زندگی جدید و اینده هوم؟😄
دیانا:خو اره😁
دیانا
یه چن قطره اشک به خاطر حرفام درباره شایان ریخته بودم
ارسلان:گریه میکنی؟
لبامو بوسید و گفت:نمیخوام اشکاتو ببینم گفتم که اینا همش تجربه اس🙃نگا ریملات پخش شده به شکل اصلی خودت برگشتی اژدها😂
پاشدم دنبالش کردم
من:ارسلاانننننننننننننننننن
ارسلان:ولم کن اژدها
رضا:خشم اژدها😂
من:خفههههههههه شیددددددددددددد
رومینا:بچه ها بیایید راه بیوفتیم بریم تهران به شب نخوریم شب تهران باشیم صبح باید بریم دانشگاه دوباره😂
رفتیم ویلا وسایلتونو جمع کردیم راه افتادیم
من و ارسلان و رضا و عسل و مهدیس یه ماشین
رومینا و فرزاد و متین و اتوسا و امیر یه ماشین
ارسلان:من اینبار میشینم پشت فرمون😁
رضا و عسل و مهدیس و من:یا ابوالفضل یا صاحب خدا😂
عسل:الان یه جوری تصادف میکنیم مفقودالاثر میشیم😑
مهدیس:اما دیانا به اقاییش مطمعنه😂
یه طوری نگاش کردم همه ترسیدن
مهدیس:به جون ارسلان گوه قولدم🥲
من:جون اقایی منو قسممممم نخوررررررررررررر
رضا:عه خوبه خودت قبول کردی اقاییته
عسل:بادا بادا مبارک بادا😂
ارسلان:مثلا پشت فرمونما😑
رضا:فرق نمیکنه تو باید در بدترین شرایط و حواس پرتترین شرایط بتونی برونی مگر نه تو راننده نیستی بلد نیستی بده من
ارسلان:لازم نیس خودم بلدم
من:وایییی رضا از جونمون سیر شدیم که بدیم دست تو😂
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
به به کاورو ببین عشق کن کاور رو خودم ساختم😂⭐
دیانا:دقیقا همینه
من:به هر حال اینا تجربس برای اینده و رابطه های جدید و زندگی جدید و اینده هوم؟😄
دیانا:خو اره😁
دیانا
یه چن قطره اشک به خاطر حرفام درباره شایان ریخته بودم
ارسلان:گریه میکنی؟
لبامو بوسید و گفت:نمیخوام اشکاتو ببینم گفتم که اینا همش تجربه اس🙃نگا ریملات پخش شده به شکل اصلی خودت برگشتی اژدها😂
پاشدم دنبالش کردم
من:ارسلاانننننننننننننننننن
ارسلان:ولم کن اژدها
رضا:خشم اژدها😂
من:خفههههههههه شیددددددددددددد
رومینا:بچه ها بیایید راه بیوفتیم بریم تهران به شب نخوریم شب تهران باشیم صبح باید بریم دانشگاه دوباره😂
رفتیم ویلا وسایلتونو جمع کردیم راه افتادیم
من و ارسلان و رضا و عسل و مهدیس یه ماشین
رومینا و فرزاد و متین و اتوسا و امیر یه ماشین
ارسلان:من اینبار میشینم پشت فرمون😁
رضا و عسل و مهدیس و من:یا ابوالفضل یا صاحب خدا😂
عسل:الان یه جوری تصادف میکنیم مفقودالاثر میشیم😑
مهدیس:اما دیانا به اقاییش مطمعنه😂
یه طوری نگاش کردم همه ترسیدن
مهدیس:به جون ارسلان گوه قولدم🥲
من:جون اقایی منو قسممممم نخوررررررررررررر
رضا:عه خوبه خودت قبول کردی اقاییته
عسل:بادا بادا مبارک بادا😂
ارسلان:مثلا پشت فرمونما😑
رضا:فرق نمیکنه تو باید در بدترین شرایط و حواس پرتترین شرایط بتونی برونی مگر نه تو راننده نیستی بلد نیستی بده من
ارسلان:لازم نیس خودم بلدم
من:وایییی رضا از جونمون سیر شدیم که بدیم دست تو😂
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
به به کاورو ببین عشق کن کاور رو خودم ساختم😂⭐
۵۰.۱k
۱۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.