پارت (1)
پارت (1)
ویو ا/ت:
صبح از خواب پاشدم به بغلم نگاه کردم طبق معمول کوک نبود و رفته بود سر بندشون با بقیه مافیا ها، منم که این چند روز اجازه نداشتم برم بیرون ....بلند شدم کارای مربوطه رو کردم و روتین پوستی صبحم و انجام دادم رفتم یکم کره بادوم زمینی زدم به نون و خوردم بعدشم چون کاری نبود که بکنم سریال و باز کردم و نشستم ببینم
ویو کوک:
این چند روز خیلی سرم شلوغ بود داشتم کارای بند و روال میکردم که یهو یادم به پیم پریروز کای افتاد ...( دوستان کای رفیق جدید کوکه که یه ماهه باهاش آشنا شده ولی ارتباطشون باهم نزدیکه)
پیم کای(علامت:~) : های کوکی خوبی؟ میدونم سرت شلوغه ها ولی خواستم این عکس و نشون بدم( مثلا یه عکس فرستاده از ا/ت و یه پسره تو بار) واقعا نمیدونم چی بگم!
ویو نویسنده:
بچه ها گفته باشم که کای چهار سال پیش یعنی قبل از آشنا شدن ا/ت با کوک عاشق ا/ت بوده...ولی ا/ت پیشنهادشو برای رابطه قبول نکرده بوده و کوک ام کلا این موضوع رو نمیدونه.
ا/ت ویو: ساعت یازده شب بود و کوک هنوز نیومده بود ... واقعا داشتم خسته میشدم نه به من توجه میکرد و نه میزاشت که برم بیرون باید باهاش حرف میزدم...یه دونه استیک با سس باربیکیو یکی از غذاهایی که دوست داره رو براش درست کردم و منتظرش بودم یهو صدای قفل در و شنیدم، کوک با قیافه ای خسته و کتش که رو شونش بود اومد تو
+سلام کوکی چطوری؟ برات غذای مورد علاقتو درست کردم عزیزم بشی....( مثلا کوک وسط حرفش پرید)
_عاا ...میل ندارم
ویو کوک:
رفتم تو اتاق خودمو انداختم رو تخت ولی اینقدر ذهنم درگیر بود که خوابم نمیبرد...آخه چرا ا/ت لعنتی اینجوری کرده ؟! ....اینقدر من براش کم بودم ؟!( نه پسرم بابا تو خودت زیادترینی😌👌) تو همین فکرها بودم که خوابم برد .
ویو ا/ت:
واقعا دلم شکسته بود، رفتم گوشه اتاق دیدم کوک خوابه سریع سوئیچ ماشینم و برداشتم و رفتم که برم خونه یونجین( دوست صمیمی ا/ت)
خونه یونجین: ( علامت یونجین&)
مثلا ا/ت زنگ در و زده
&کیه ... اینوقت شب ( در حال مالیدن چشم ها😂)
+منمممم بیا دیگهههه
&چه مرگته اینوقت شب؟
+دم در که نمیگم( رفت تو) .... خب میدونی چند وقتیه کوک خیلی باهم سرده ...خیلیم حساسه یونجین یعنی اصلا نمیزاره برم بیرون الانم که اومدم اینجا به خاطر اینه که خواب بود
@ یااااا ینی چی...خب ازش دلیلشو بپرس ...
+ آخه اصلا حتی فرصت پرسیدنم نمیده( بچه ها گوشی ا/ت بی صدا بوده و تو کیفش) خیلی گیجم یونجین .....(مثلا هنوز دارن حرف میزنن)
ویو کوک ساعت دوازده :
از خواب پریدم یهو دیدم ا/ت نیست عصبی شدم گوشی و برداشتم و چند بار زنگ زدم ولی بر نمیداشت و این عصبی ترم میکرد....
خب دوستان اینم از پارت ۱ ، چون تعدادمون کمه شرایطی نزاشتم امیدوارم که خودتون حمایتم کنید✨
@fiction_bsngtan
ویو ا/ت:
صبح از خواب پاشدم به بغلم نگاه کردم طبق معمول کوک نبود و رفته بود سر بندشون با بقیه مافیا ها، منم که این چند روز اجازه نداشتم برم بیرون ....بلند شدم کارای مربوطه رو کردم و روتین پوستی صبحم و انجام دادم رفتم یکم کره بادوم زمینی زدم به نون و خوردم بعدشم چون کاری نبود که بکنم سریال و باز کردم و نشستم ببینم
ویو کوک:
این چند روز خیلی سرم شلوغ بود داشتم کارای بند و روال میکردم که یهو یادم به پیم پریروز کای افتاد ...( دوستان کای رفیق جدید کوکه که یه ماهه باهاش آشنا شده ولی ارتباطشون باهم نزدیکه)
پیم کای(علامت:~) : های کوکی خوبی؟ میدونم سرت شلوغه ها ولی خواستم این عکس و نشون بدم( مثلا یه عکس فرستاده از ا/ت و یه پسره تو بار) واقعا نمیدونم چی بگم!
ویو نویسنده:
بچه ها گفته باشم که کای چهار سال پیش یعنی قبل از آشنا شدن ا/ت با کوک عاشق ا/ت بوده...ولی ا/ت پیشنهادشو برای رابطه قبول نکرده بوده و کوک ام کلا این موضوع رو نمیدونه.
ا/ت ویو: ساعت یازده شب بود و کوک هنوز نیومده بود ... واقعا داشتم خسته میشدم نه به من توجه میکرد و نه میزاشت که برم بیرون باید باهاش حرف میزدم...یه دونه استیک با سس باربیکیو یکی از غذاهایی که دوست داره رو براش درست کردم و منتظرش بودم یهو صدای قفل در و شنیدم، کوک با قیافه ای خسته و کتش که رو شونش بود اومد تو
+سلام کوکی چطوری؟ برات غذای مورد علاقتو درست کردم عزیزم بشی....( مثلا کوک وسط حرفش پرید)
_عاا ...میل ندارم
ویو کوک:
رفتم تو اتاق خودمو انداختم رو تخت ولی اینقدر ذهنم درگیر بود که خوابم نمیبرد...آخه چرا ا/ت لعنتی اینجوری کرده ؟! ....اینقدر من براش کم بودم ؟!( نه پسرم بابا تو خودت زیادترینی😌👌) تو همین فکرها بودم که خوابم برد .
ویو ا/ت:
واقعا دلم شکسته بود، رفتم گوشه اتاق دیدم کوک خوابه سریع سوئیچ ماشینم و برداشتم و رفتم که برم خونه یونجین( دوست صمیمی ا/ت)
خونه یونجین: ( علامت یونجین&)
مثلا ا/ت زنگ در و زده
&کیه ... اینوقت شب ( در حال مالیدن چشم ها😂)
+منمممم بیا دیگهههه
&چه مرگته اینوقت شب؟
+دم در که نمیگم( رفت تو) .... خب میدونی چند وقتیه کوک خیلی باهم سرده ...خیلیم حساسه یونجین یعنی اصلا نمیزاره برم بیرون الانم که اومدم اینجا به خاطر اینه که خواب بود
@ یااااا ینی چی...خب ازش دلیلشو بپرس ...
+ آخه اصلا حتی فرصت پرسیدنم نمیده( بچه ها گوشی ا/ت بی صدا بوده و تو کیفش) خیلی گیجم یونجین .....(مثلا هنوز دارن حرف میزنن)
ویو کوک ساعت دوازده :
از خواب پریدم یهو دیدم ا/ت نیست عصبی شدم گوشی و برداشتم و چند بار زنگ زدم ولی بر نمیداشت و این عصبی ترم میکرد....
خب دوستان اینم از پارت ۱ ، چون تعدادمون کمه شرایطی نزاشتم امیدوارم که خودتون حمایتم کنید✨
@fiction_bsngtan
۹۳۹
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.