افسون شده p29
اورانوس دخترم...6 ساله صداتو نشنیدم 6 ساله اون چشمای قشنگتو مامان ندیده! ولی هنوزم نمیتونم باور کنم واسه همیشه رفتی...اشکای روی صورتم و پاک کردم و به عکسش چشم دوختم کجایی تو دختر:) دراکویی که سال ها عاشقش بودی فراموشت کرد خودتو به خاطرش داغون کردی ولی اون رفت سراغ یه نفر دیگه! با صدای پا که بهم نزدیک میشد نگاهم رو از عکس گرفتم و برگشتم و به پشت سر خیره شدم نارسیسا : عزیزم، خوبی؟ امیلی (مادر اورانوس) : نیازی به اومدنت نبود! نارسیسا : سرمو پایین انداختم و لبخند کمرنگی زدم زندگی دراکو دست من نیست، درسته مادرشم ولی...من نمیتونستم واسش هیچ تصمیمی بگیرم امیلی : عشقی که اورانوس از دراکو توی تصوراتش داشت اصلا شبیه اتفاقایی که الان افتاده نبود!:) دراکو اصلا به عشق اورانوس توجهی نداشت دختر من فقط بیخودی امیدوار بود به پسرت! نارسیسا : دیگه هیچی مثل اولش نمیشه ولی اورانوس مثل دختر من بود؛ امیلی : کسی که مثل دخترته پانسیه نه دختر من! نمیتونم رفاقت خودمو و خودتو فراموش کنم ولی...دیگه نمیخوام یک کلمه در مورد اورانوس حرف بزنی! نارسیسا : با قدم های آروم ازش فاصله گرفتم و برگشتم و لبخندی زدم و ازش دور شدم...دراکو : قطره اشکی از گوشه چشمم سرخورد و برگشتم و نگاهی به لورا انداختم لبخندی زد و چشماشو بست از اتاق خارج شدم و خودمو روی مبل انداختم پانسی با نگاهی متعجب بهم نزدیک شد و کنارم نشست پانسی : خوبی؟ دراکو : تو چشماش خیره شدم کاش تو زندگیت نبودم پانسی : دراکو! چی میگی دراکو : من یه آدم بی رحمم و فقط دارم زندگیتو خراب میکنم زندگیِ تو و لورا رو دارم خراب میکنم پانسی : تقصیر تو نیست تقصیر اورانوسه! دراکو : اون مُرده! پانسی : روح لعنتیشم دست از سرمون بر نمیداره دراکو : پانسی..پا..پانسی چیشد پانسی : چی؟ دراکو : تاریکی..فقط تاریکی می بینم کجایی! پانسی : دراکو چی داری میگی دستشو گرفتم و بهش ترسیده خیره شدم دراکو..من..من اینجام می بینی منو؟! دراکو : موهای بلندش با رگه های طلایی جلوی صورتشو گرفته بود و نگاهم به چشماش افتاد!..
۲.۹k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.