...
و ناگهان خود را افسرده ای دیدم که در هیاهو تنها رها شده است ...
نه اجازه شکایت دارم
نه توان رضایت
آنقدر حرف دارم که در سرم نمی گنجند اما
توان گفتن ندارم
به گفتن نمی آیند
واقعا نمیدانم چه کنم
هیچ چاره ای ندارم
تنها و بی کس
و در آخر
باز هم منم و گوشه ی تاریک ذهنم
که در تلاش نابودیم است
دشمن گر بیگانه بود شکستش معنی داشت
من با خودم چه کنم...
#متن
نه اجازه شکایت دارم
نه توان رضایت
آنقدر حرف دارم که در سرم نمی گنجند اما
توان گفتن ندارم
به گفتن نمی آیند
واقعا نمیدانم چه کنم
هیچ چاره ای ندارم
تنها و بی کس
و در آخر
باز هم منم و گوشه ی تاریک ذهنم
که در تلاش نابودیم است
دشمن گر بیگانه بود شکستش معنی داشت
من با خودم چه کنم...
#متن
۶۳۴
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.