اون پرواز هیرت انگیز
part 21
بیهوش شد فردا شد تهیونگ و جونکوک رفتن دم پنجره اتاق یون دیدن یون دراز کشیده کف زمین سر صدا کردن یون پاشد اومد پنجره رو باز کنه اما آنقدر زورش کم بود نتونست بعد از بی حالی روزمین نشست
ت
جونکوک که ترسیده بود به تهیونگ اشاره کرد ته پنجره رو شکست و بازش کرد هردو پریدن داخل کوک یون رو بغل کرد و ته در رو باز کرد کوک یون رو بغل کرد برد بیرون بردنش پیش نامی نامی هم زنگ زد به آمبولانس
پرش زمانی همه حتا یون به خونه هاشون برگشتن یون روی یک کاغذ نوشت که برگشته به ایران لباس های خیلی زیادی گزاشته توی کار گاه
پرش زمانی
یون تصمیم گرفت که واقعا بره ایران
یون به ایران رفت خوش گذروند تجدید دیداراش رو کرد و برگشت به کره وقتی برگشت کلی چیز میز برای اعضا آورده بود حتا وسایل آشپزی براشون چند مدل غذا ایرانی درست کرد خوردن همه خوشحال بودن که تهیونگ و جونکوک باچهره ای عصبانی از سر سفره رفتن (یون سفره آورده بود تا حس ایران رو به اعضا وارد کنه)
یون رفت دنبال تهکوک ببینه چه خبره اما با صحنه بدی مواجه شد
تهیونگ و جونکوک داشتن با چند تا دختر خوش میگزروندن یون وقتی داشت اونجا رو ترک میکرد تهکوک دیدنش و دنبالش رفتن رسیدن تو اتاق یون بزور وارد شدن
×چیکار میکنی بیبی
÷چرا اینجوری میکنی بیبی
+هیچی عزیزم
×؟؟
÷؟؟
+چرا تعجب میکنین عوضیا گمشین بیرون وگر نه
یون به تیغ دور گردنش دست زد
و تهکوک اتاق رو ترک کردن
پرش زمانی
یون داشت تهکوک رومیبخشید رفت دیدنشون که ایندفعه با همون صحنه قبلی مواجه شد اینبار رفت وسطشون و اینبار تیغ رو در آورد گزاشت رو رگش
کوک سریع هردو دست یون رو گرفت و از هم فاصله داد ته هم یون رو بلند کرد برد تو خونش در رو قفل کرد ن
÷چته چیکار میکنی
×نکنی کاری با خودت نکنی عشقم
+ هیچی هق میخواستم هق بگم خداحافظ
×نههههههه نرو تنهام نزار
÷مسخره بازی در نیار با اون تیغ مسخره بازی نکنی ها
یون تیغ رو پرت کرد رو زمین رفت جلو یه مشت به سینه کوک و ته زد کوک سعی کرد یون رو بقل که یون کوک رو پرت کرد رفت جلو چند تا مشت به سینه ته زد صبرته سر اومده بود که یون سیلی محکمی به صورت ته زد ته هم ناخود آگاه سیلی بیش از حد محکمی به یون زد توری که.........
بیهوش شد فردا شد تهیونگ و جونکوک رفتن دم پنجره اتاق یون دیدن یون دراز کشیده کف زمین سر صدا کردن یون پاشد اومد پنجره رو باز کنه اما آنقدر زورش کم بود نتونست بعد از بی حالی روزمین نشست
ت
جونکوک که ترسیده بود به تهیونگ اشاره کرد ته پنجره رو شکست و بازش کرد هردو پریدن داخل کوک یون رو بغل کرد و ته در رو باز کرد کوک یون رو بغل کرد برد بیرون بردنش پیش نامی نامی هم زنگ زد به آمبولانس
پرش زمانی همه حتا یون به خونه هاشون برگشتن یون روی یک کاغذ نوشت که برگشته به ایران لباس های خیلی زیادی گزاشته توی کار گاه
پرش زمانی
یون تصمیم گرفت که واقعا بره ایران
یون به ایران رفت خوش گذروند تجدید دیداراش رو کرد و برگشت به کره وقتی برگشت کلی چیز میز برای اعضا آورده بود حتا وسایل آشپزی براشون چند مدل غذا ایرانی درست کرد خوردن همه خوشحال بودن که تهیونگ و جونکوک باچهره ای عصبانی از سر سفره رفتن (یون سفره آورده بود تا حس ایران رو به اعضا وارد کنه)
یون رفت دنبال تهکوک ببینه چه خبره اما با صحنه بدی مواجه شد
تهیونگ و جونکوک داشتن با چند تا دختر خوش میگزروندن یون وقتی داشت اونجا رو ترک میکرد تهکوک دیدنش و دنبالش رفتن رسیدن تو اتاق یون بزور وارد شدن
×چیکار میکنی بیبی
÷چرا اینجوری میکنی بیبی
+هیچی عزیزم
×؟؟
÷؟؟
+چرا تعجب میکنین عوضیا گمشین بیرون وگر نه
یون به تیغ دور گردنش دست زد
و تهکوک اتاق رو ترک کردن
پرش زمانی
یون داشت تهکوک رومیبخشید رفت دیدنشون که ایندفعه با همون صحنه قبلی مواجه شد اینبار رفت وسطشون و اینبار تیغ رو در آورد گزاشت رو رگش
کوک سریع هردو دست یون رو گرفت و از هم فاصله داد ته هم یون رو بلند کرد برد تو خونش در رو قفل کرد ن
÷چته چیکار میکنی
×نکنی کاری با خودت نکنی عشقم
+ هیچی هق میخواستم هق بگم خداحافظ
×نههههههه نرو تنهام نزار
÷مسخره بازی در نیار با اون تیغ مسخره بازی نکنی ها
یون تیغ رو پرت کرد رو زمین رفت جلو یه مشت به سینه کوک و ته زد کوک سعی کرد یون رو بقل که یون کوک رو پرت کرد رفت جلو چند تا مشت به سینه ته زد صبرته سر اومده بود که یون سیلی محکمی به صورت ته زد ته هم ناخود آگاه سیلی بیش از حد محکمی به یون زد توری که.........
۱۱۷
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.