فیک جونگ کوک پارت ۲۴ (معشوقه) فصل ۲
ارباب: عالیه راستی از ا.ت چه خبر؟
شوگا: ا.ت؟؟؟
ارباب: تو مگه اونو میشناسی؟
شوگا: آره داخل زندگی فیکم اون همکلاسیم بود..(مثلا همه ی اونا برای رد گم کردن یه زندگی فیک دارن که این شامل ارباب و بقیه اعضا هم میشه)
ارباب: آها خیله خب من دیگه باید برم..
وقتی رسیدم خونه ا.ت نبود از خدمتکارا پرسیدم گفتن رفته داخل باغ عمارت..رفتم داخل پیشش و دستمو دورش حلقه کردم دستش زخمی بود انگشتت رو داخل دهنم بردم و خونش رو mکیدم و.....(نمینویسم طولانی نشه داخل پارت قبل داخل ویو ا.ت هست)
ویو ا.ت:
رفتم که دستم رو ببندم که یکی از خدمتکارا اومد و گفت که ارباب گفته کمکم کنه که دستم رو ببندم بعد از اینکه دستم رو بستم
رفتم تا یه چیزی بخورم که آجوما گفت ارباب سر میز منتظره!یعنی ماسک نزده که میخواد با من غذا بخوره؟! سریع رفتم که دیدم باز ماسک زده😐ایششششش.
ارباب: بیا بشین..
ا.ت: ارباب شما چطور میخواین با ماسک غذا بخورین؟
ارباب: اونش دیگه به تو ربطی نداره..
ا.ت: چرا؟
ارباب: گفتم به تو ربطی نداره! خودم هروقت زمان مناسبش که رسید چهرم رو نشونت میدم..
ویو ارباب:
چند وقته یه خواب عجیب میبینم یه دختر داخل خوابم میاد که داد میزنه عاشقتم!ولی نمیتونستم چهرش رو ببینم و هربار که سعی میکنم برم سمتش از خواب بیدار میشم..هیییی کاشکی اون دختر واقعی بود و فقط یه رویا نبود خیلی دوست داشتم که اون دختر زنم باشه از ا.ت خوشم نمیاد معلوم نیست چه مرگشه بعضی وقتا رام میشه بعصی وقتا هم وحشی و سرکش..تازه اون منو دوست نداره..من نمیفهمم چرا من نباید هیچوقت داخل زندگیم خوش باشم و یه چیز ارزشمند برای خودم داشته باشم؟....اون از شغلم که از همون بچگی بهم تحمیل شد و هیچوقت حق نداشتم چهرم رو به کسی نشون بدم البته وقتی بچه بودم چهرم رو به ا.ت نشون دادم چون اون تنها دوستم بود اون موقع خیلی دوسش داشتم ولی اون کوچیک بود و هیچی یادش نمیاد البته الان علاقم نسبت بهش رو کامل از دست دادم مادرم هم که وقتی بچه بودم کشته شد دختری هم که عاشقش بودم مرد و الان هم دختری که بعد از سالها عاشقش شدم همش یه رویا و خوابه و این واقعا منو عذاب میده پدرم هم که به دست چند نفر داخل یه تصادف کشته شد... ا.ت هم که بخاطر قولی که به پدرم دادم قراره باهاش ازدواج کنم و هیچ عشقی بین ما نیست..حیف که پدرش مرد و تنهاست اگه پدرش زنده بود قول پدرم رو میشکستم و باهاش ازدواج نمیکردم ولی اون الان هیچ پشتیبانی نداره و فکر نکنم از کار مافیایی سر دربیاره که بخواد باند پدرش رو بگیره.......
شوگا: ا.ت؟؟؟
ارباب: تو مگه اونو میشناسی؟
شوگا: آره داخل زندگی فیکم اون همکلاسیم بود..(مثلا همه ی اونا برای رد گم کردن یه زندگی فیک دارن که این شامل ارباب و بقیه اعضا هم میشه)
ارباب: آها خیله خب من دیگه باید برم..
وقتی رسیدم خونه ا.ت نبود از خدمتکارا پرسیدم گفتن رفته داخل باغ عمارت..رفتم داخل پیشش و دستمو دورش حلقه کردم دستش زخمی بود انگشتت رو داخل دهنم بردم و خونش رو mکیدم و.....(نمینویسم طولانی نشه داخل پارت قبل داخل ویو ا.ت هست)
ویو ا.ت:
رفتم که دستم رو ببندم که یکی از خدمتکارا اومد و گفت که ارباب گفته کمکم کنه که دستم رو ببندم بعد از اینکه دستم رو بستم
رفتم تا یه چیزی بخورم که آجوما گفت ارباب سر میز منتظره!یعنی ماسک نزده که میخواد با من غذا بخوره؟! سریع رفتم که دیدم باز ماسک زده😐ایششششش.
ارباب: بیا بشین..
ا.ت: ارباب شما چطور میخواین با ماسک غذا بخورین؟
ارباب: اونش دیگه به تو ربطی نداره..
ا.ت: چرا؟
ارباب: گفتم به تو ربطی نداره! خودم هروقت زمان مناسبش که رسید چهرم رو نشونت میدم..
ویو ارباب:
چند وقته یه خواب عجیب میبینم یه دختر داخل خوابم میاد که داد میزنه عاشقتم!ولی نمیتونستم چهرش رو ببینم و هربار که سعی میکنم برم سمتش از خواب بیدار میشم..هیییی کاشکی اون دختر واقعی بود و فقط یه رویا نبود خیلی دوست داشتم که اون دختر زنم باشه از ا.ت خوشم نمیاد معلوم نیست چه مرگشه بعضی وقتا رام میشه بعصی وقتا هم وحشی و سرکش..تازه اون منو دوست نداره..من نمیفهمم چرا من نباید هیچوقت داخل زندگیم خوش باشم و یه چیز ارزشمند برای خودم داشته باشم؟....اون از شغلم که از همون بچگی بهم تحمیل شد و هیچوقت حق نداشتم چهرم رو به کسی نشون بدم البته وقتی بچه بودم چهرم رو به ا.ت نشون دادم چون اون تنها دوستم بود اون موقع خیلی دوسش داشتم ولی اون کوچیک بود و هیچی یادش نمیاد البته الان علاقم نسبت بهش رو کامل از دست دادم مادرم هم که وقتی بچه بودم کشته شد دختری هم که عاشقش بودم مرد و الان هم دختری که بعد از سالها عاشقش شدم همش یه رویا و خوابه و این واقعا منو عذاب میده پدرم هم که به دست چند نفر داخل یه تصادف کشته شد... ا.ت هم که بخاطر قولی که به پدرم دادم قراره باهاش ازدواج کنم و هیچ عشقی بین ما نیست..حیف که پدرش مرد و تنهاست اگه پدرش زنده بود قول پدرم رو میشکستم و باهاش ازدواج نمیکردم ولی اون الان هیچ پشتیبانی نداره و فکر نکنم از کار مافیایی سر دربیاره که بخواد باند پدرش رو بگیره.......
۵.۱k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.