٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت42-
من:صاحب درخت تو بودی؟!
س.ی:تا قبل از اینکه میرا بهم توضیح بده فکر میکردم گیاه موردعلاقشه چون خیلی خیلی بهش میرسید
من:خب احتمالا رفته رگشو زده که برای تو آرامش ابدی به ارمغان بیاره نه؟!
س.ی:درسته و دقیقا همون شب متوجه شد تا یه هفته دیگه زندهس
توی اون هفته با شدت بیشتری مراقب درخت بود و تو همین زمان کوتاه سعی کرد کامل یادم بده که چطور منم ازش مراقبت کنم
(آهی میکشه و به درخت نگاه میکنه)
س.ی:همیشه وقتی پیش این درختم حس میکنم کنار مادرمم!
حالا؛ میخوای بدونی چرا حس خوبی بهت میده؟!
من:اره میخوام بدونم
س.ی:مامانم نه تنها برای من بلکه برای تمام اطرافیانش منبع آرامش بود
بشدت مهربون و خوشاخلاق بود و این که الان حس میکنی این درخت منبع آرامشه بخاطر اینه که تو هم رو جز اطرافیانش میدونه و دوستت داره
فکرمیکنم از نظر مامانم دختر مهربون و خوشقلبی به نظر بیای که انقدر زود تو رو جذب خودش کرده
من:(سرمو میندازم پایین)چرا الان اومدی و اینا رو به من گفتی؟!
س.ی:چون به نظرم خیلی کنجکاو بودی که بدونی چجوری این درخت خاصه
من:ممنون
س.ی:یونهه
من:(سرمو میارم بالا)بله؟!
س.ی:سوهی قصد بدی از حرفش نداشت..
فقط میخواست بگه که دوست داره صبح زود بیدار بشی
من:من همیشه ساعت 6 از خواب دل میکندم..
ولی اشکال نداره
من:{باصدایخیلیکم}به ظاهر اشکال نداره ولی تا زانو نزنین ازم معذرت نخواین نمیبخشم هیچکدومتونو:]
س.ی:همیشه انقد بلند فکر میکنی؟!:/
من:ها؟ چی؟ کی فکر کرد؟! چیشده؟!
س.ی:الان اون حرفی که باید بدون کوچکترین صدا و توی دلت میگفتی رو بلند گفتی و من شنیدم
من:[شت آبروم رفت حالا چطوری جمعش کنم]کدوم حرف؟! درمورد چی حرف میزنی؟!
س.ی:هیچی:\
الان باید به پات بیوفتم تا بخاطر کاری که نکردم ببخشیم؟!
ترجیح میدم ازم کینه به دل بگیری!!
س.ی:تا قبل از اینکه میرا بهم توضیح بده فکر میکردم گیاه موردعلاقشه چون خیلی خیلی بهش میرسید
من:خب احتمالا رفته رگشو زده که برای تو آرامش ابدی به ارمغان بیاره نه؟!
س.ی:درسته و دقیقا همون شب متوجه شد تا یه هفته دیگه زندهس
توی اون هفته با شدت بیشتری مراقب درخت بود و تو همین زمان کوتاه سعی کرد کامل یادم بده که چطور منم ازش مراقبت کنم
(آهی میکشه و به درخت نگاه میکنه)
س.ی:همیشه وقتی پیش این درختم حس میکنم کنار مادرمم!
حالا؛ میخوای بدونی چرا حس خوبی بهت میده؟!
من:اره میخوام بدونم
س.ی:مامانم نه تنها برای من بلکه برای تمام اطرافیانش منبع آرامش بود
بشدت مهربون و خوشاخلاق بود و این که الان حس میکنی این درخت منبع آرامشه بخاطر اینه که تو هم رو جز اطرافیانش میدونه و دوستت داره
فکرمیکنم از نظر مامانم دختر مهربون و خوشقلبی به نظر بیای که انقدر زود تو رو جذب خودش کرده
من:(سرمو میندازم پایین)چرا الان اومدی و اینا رو به من گفتی؟!
س.ی:چون به نظرم خیلی کنجکاو بودی که بدونی چجوری این درخت خاصه
من:ممنون
س.ی:یونهه
من:(سرمو میارم بالا)بله؟!
س.ی:سوهی قصد بدی از حرفش نداشت..
فقط میخواست بگه که دوست داره صبح زود بیدار بشی
من:من همیشه ساعت 6 از خواب دل میکندم..
ولی اشکال نداره
من:{باصدایخیلیکم}به ظاهر اشکال نداره ولی تا زانو نزنین ازم معذرت نخواین نمیبخشم هیچکدومتونو:]
س.ی:همیشه انقد بلند فکر میکنی؟!:/
من:ها؟ چی؟ کی فکر کرد؟! چیشده؟!
س.ی:الان اون حرفی که باید بدون کوچکترین صدا و توی دلت میگفتی رو بلند گفتی و من شنیدم
من:[شت آبروم رفت حالا چطوری جمعش کنم]کدوم حرف؟! درمورد چی حرف میزنی؟!
س.ی:هیچی:\
الان باید به پات بیوفتم تا بخاطر کاری که نکردم ببخشیم؟!
ترجیح میدم ازم کینه به دل بگیری!!
۱.۰k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.