آواز قو به هنگامِ آشناییِ عشقش
آواز قو به هنگامِ آشناییِ عشقش
چون گریهی آدمی بود به شوق؛
آواز کرد و گریست و عاشق شد..
آن قوی سفید به هنگامهی طلوع.
در مغرب که مرگ را میرفت به پیشواز،
گریست باز برای آخر بار..
این بار نه از برای شوق و عشق بلکه
میگریست که رفتنیست در پایان.
قو دو بار گریست در عمرش،
باری در طلوع
باری در غروب
من دو بار میخوانم در عمرم،
باری در وصال
باری در فراق.
قو همانجا که گریه کرد میمیرد،
من همانجا که یار را دیدم..
من و قو هر دو اشتراکاتیم،
از طلوع تا غروب بیداریم؛
به یار خویش نمیرَسیم، اما..
تا ابد به مرگ در طلوع ناچاریم.
(مرگ در طلوع:
منظور مرگ در مکانیست که طلوع اتفاق افتاده)
چون گریهی آدمی بود به شوق؛
آواز کرد و گریست و عاشق شد..
آن قوی سفید به هنگامهی طلوع.
در مغرب که مرگ را میرفت به پیشواز،
گریست باز برای آخر بار..
این بار نه از برای شوق و عشق بلکه
میگریست که رفتنیست در پایان.
قو دو بار گریست در عمرش،
باری در طلوع
باری در غروب
من دو بار میخوانم در عمرم،
باری در وصال
باری در فراق.
قو همانجا که گریه کرد میمیرد،
من همانجا که یار را دیدم..
من و قو هر دو اشتراکاتیم،
از طلوع تا غروب بیداریم؛
به یار خویش نمیرَسیم، اما..
تا ابد به مرگ در طلوع ناچاریم.
(مرگ در طلوع:
منظور مرگ در مکانیست که طلوع اتفاق افتاده)
۴.۱k
۰۲ آبان ۱۴۰۳