رمان
رمان سوگلی ارباب⸽🧿💙
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
#پارت_7
وارد اتاق که شدم روی مبل نشستم تا یکم به آرامش برسم.
با وکیلم در مورد کارای قانونی وصیت نامه صحبت میکردم که محافظ وسایلم رو به اتاقم آورد.اون بهم اطمینان داد که همه چیز خوب پیش رفته و عمارت توی امنیت کامله.
قبل از هر چیز بهش سپردم برام چند تا دختر آماده کنن چون نمیتونستم تا زمانی که اونجا هستم مثل یه مرتاض رفتار کنم.
گارد محافظتیم خوب میدونستن چطور باید کار رو انجام بدن.من مردی نبودم که توی خیابونا دنبالش بگردم.بلکه زیبا ترین دخترا فقط با شنیدن اسمم خودشون رو تقدیمم میکردن تا به کیف پولم برسن.
اونا بیماری منو تحمل میکردن به امید اینکه عاشق شون بشم و باهاشون ازدواج کنم.اما تنها چیزی که از من نصیب شون میشد کبودی ، خشونت و پول زیاد برای بسته نگه داشتن دهن شون بود.
طبق قراردادی که قبل از رابطه باهاشون میبستم اگه هر کدوم شون سعی میکردن برام دردسر درست کنن به راحتی از سر راهم برداشته میشدن.هر چند خیلی کم این اتفاق میفتاد.
بعد از رفتن محافظ در رو قفل کردم.لباسام رو در اوردم و خودم رو به حموم رسوندم.
با وجود اینکه توی اتاق دوربین کار گذاشته بودم اما به ترلان اصلا اعتماد نداشتم،اون قبلا بهم ثابت کرده بود میتونه چقدر مکار و حیله گر باشه.باید حواسم رو جمع میکردم تا از پشت بهم چاقو نزنه.
مثل همیشه حوصله ی زیادی برای شستن خودم نداشتم،اونکار برام سخت و حوصله سر بر بود،فقط یه دوش کوتاه باعث میشد احساس سبکی کنم.
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
#پارت_7
وارد اتاق که شدم روی مبل نشستم تا یکم به آرامش برسم.
با وکیلم در مورد کارای قانونی وصیت نامه صحبت میکردم که محافظ وسایلم رو به اتاقم آورد.اون بهم اطمینان داد که همه چیز خوب پیش رفته و عمارت توی امنیت کامله.
قبل از هر چیز بهش سپردم برام چند تا دختر آماده کنن چون نمیتونستم تا زمانی که اونجا هستم مثل یه مرتاض رفتار کنم.
گارد محافظتیم خوب میدونستن چطور باید کار رو انجام بدن.من مردی نبودم که توی خیابونا دنبالش بگردم.بلکه زیبا ترین دخترا فقط با شنیدن اسمم خودشون رو تقدیمم میکردن تا به کیف پولم برسن.
اونا بیماری منو تحمل میکردن به امید اینکه عاشق شون بشم و باهاشون ازدواج کنم.اما تنها چیزی که از من نصیب شون میشد کبودی ، خشونت و پول زیاد برای بسته نگه داشتن دهن شون بود.
طبق قراردادی که قبل از رابطه باهاشون میبستم اگه هر کدوم شون سعی میکردن برام دردسر درست کنن به راحتی از سر راهم برداشته میشدن.هر چند خیلی کم این اتفاق میفتاد.
بعد از رفتن محافظ در رو قفل کردم.لباسام رو در اوردم و خودم رو به حموم رسوندم.
با وجود اینکه توی اتاق دوربین کار گذاشته بودم اما به ترلان اصلا اعتماد نداشتم،اون قبلا بهم ثابت کرده بود میتونه چقدر مکار و حیله گر باشه.باید حواسم رو جمع میکردم تا از پشت بهم چاقو نزنه.
مثل همیشه حوصله ی زیادی برای شستن خودم نداشتم،اونکار برام سخت و حوصله سر بر بود،فقط یه دوش کوتاه باعث میشد احساس سبکی کنم.
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
۳.۶k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.